The Typology of Lived Experience of Love

Document Type : Research Paper

Authors

1 Yasouj University, Yasouj, Iran.

2 Shiraz University, Iran

Abstract

Introduction
Love is one of the most important human concepts and is the basis of the formation of the relationship between the two sexes, which has been studied by various scholars in various ways. There has been little agreement on the nature of love. Love is influenced by different social conditions and the type of dominant lifestyle of each era defines its nature. In addition, love is an event, that most people have experienced at least once in their lives. However, every experience from the perspective of the actors is a unique experience. Therefore, love is a multifaceted phenomenon, that, on the one hand, is related to the deepest individual emotions and particular personality traits as well as psychological and subconscious traits and, on the other hand, is influenced by social conditions and structures.
 



Material & Methods
This study is a phenomenological study. Phenomenology examines the experiences of subjects. Researchers in the present study, studied the participants' experiences of ‘love’. The concept of love in this study, is the title of an experienced, attainable and earthly issue. The purpose of the present study was to explore the experience of living of love and its typology. For this purpose, by the in-depth phenomenological approach, 14 students at the University of Isfahan and Isfahan University of Technology, who had experienced ‘love’, were interviewed in depth. Findings were analyzed using Gollizzi method.
 
Discussion of Results & Conclusions   
Analyzing the interviews indicated that four types of love can be deduced from the participants' experience. The first type of typology was ‘love as an achievement' with two sub-categories of  build shared experiences and climbing. The meaning of love as an achievement is a relationship that can turn into components of love. The central idea in this way is that the parties themselves, must make love. In this view, love is formed by mutual effort over time. So there is no belief in love at a glance. The second type of typology  was ‘love as an unexpected emotional experience’ with two sub-categories of achievable experience and unattainable experience. In this type of love, there is a relative belief in love at a glance and parties expect a perfect relationship. So, there is no attempt to build a relationship. Itseems  that part of this relationship have been assigned to ‘accident’, ‘chance’, and ‘fortune’. The Third type of typology was ‘love as an addiction’. In this way, falling in love is a form of addictive behavior. It is important to experience the excitement and to deal with abnormal acts. But, as soon as the initial emotions are over, the person loses interest in the lover. Not reaching the lover is one of the central ideas of this kind of love. The fourth type of typology was ‘love as a physiological experience’. In this way, the experience of love is more of a physiological and hormonal process. But, love as a hormonal process can be the basis for other forms of relationships. Generally, participants shape different kinds of love based on different experiences in life and structure in which they grew up.  But, they encounter love as something earthly and attainable, which is common among all of them. Another finding of the study was the extraction of a kind of non-romantic experience: ‘love-free sexual experience’. In this way, there is no belief in love, and love is just a beautiful cover to meet needs, especially sexual desires.
After analyzing the findings, theories related to love were reviewed, although there are different theories about love in different fields, but the recent conceptual foundations of research are drawn from the theories of Alan Badio, Robert Stenberg, Sigmund Bowman, and Helen Fisher. For this purpose, after coding and extracting the categories, the theories in the field were studied, and those that somehow supported the findings and explained it more clearly were selected.

Keywords

Main Subjects


مقدمه و بیان مسئله

عشق از مفاهیمی است که در نظریات فلاسفه و متفکران به روش‌های مختلف بررسی شده است و دربارۀ ماهیت و چگونگی آن کمتر توافق وجود دارد؛ با این حال، به‌جز مجموعه‌ای از مفاهیم بنیادی که در ادبیات به شیوه‌های متفاوت، - البته با مضمونی مشابه با عنوان عشق رمانتیک - تکرار شده است، عشق از شرایط مختلف اجتماعی تأثیر زیادی می‌گیرد و نوع سبک زندگی مسلط بر هر دوران، ماهیت، شکل‌گیری، شیوۀ رویارویی و عمر آن را مشخص می‌کند. علاوه بر این، عشق رخدادی است که بیشتر انسان‌ها دست‌کم یک بار آن را تجربه کرده‌اند. با وجود این، هر تجربه به‌خودی‌خود و از منظر کنشگران، تجربه‌ای منحصربه‌فرد و یگانه است؛ بنابراین، عشق پدیده‌ای چندوجهی است که از یک سو، با عمیق‌ترین احساسات فردی و ویژگی‌های خاص شخصیتی و ویژگی‌های روان‌شناختی و ناخودآگاه در ارتباط است و ازسوی دیگر، از شرایط و ساختارهای اجتماعی تأثیر می‌گیرد؛ بنابراین، شرایط اجتماعی در چگونگی بروز و شکل‌‎دادن آن مؤثر بوده‌اند.

این در حالی است که عشق ازجمله موضوعاتی است که در جامعه‌شناسی به‌ویژه در ایران مغفول مانده است و بیشتر رشته‌هایی نظیر فلسفه، ادبیات و روان‌شناسی آن را مطرح کرده‌اند که البته چنین رویکردی با روند کلی علایق جامعه‌شناختی به حوزه‌های کلان و ساختاری توجیه‌پذیر است. روابط و نه‌تنها عشق، در جامعه‌شناسی بیشتر با عنوان جامعه‌شناسی عواطف یا جامعه‌شناسی احساسات بررسی شده‌اند که بیشتر ناظر بر تبیین روابط گروهی است. ذکر این نکته ضروری است که همین میزان توجه جامعه‌شناسی به عواطف و احساسات، در حوزۀ مطالعاتی و پژوهشی ایران، پیشینۀ ضعیفی دارد؛ این در حالی است که «عشق برساخته‌ای اجتماعی است که در جریان کنش متقابل در ساختارهای اجتماعی آن، هم ازسوی هنجارها، ارزش‌ها و اعتقادات فرهنگی تنطیم می‌شود، هم تأثیر می‌پذیرد و هم تأثیر می‌گذارد و ازسوی فرهنگ و عمل انسان‌ها و در زمینۀ روابط عاشقانه تعریف می‌شود» (سهراب‌زاده و حمامی، 1393: 474).

عشق به‌لحاظ اجتماعی و تاریخی تعاریف مختلفی داشته است؛ درواقع، «دنیای متجدد به‌طرز عمیقی در قلب هویت و احساسات شخصی نیز نفوذ می‌کند و حوزه‌ای که امروزه با اصطلاح روابط شخصی از آن یاد می‌کنیم، فرصت‌هایی برای ابراز صمیمت و بیان خویشتن در اختیار ما می‌نهد که در بافت اجتماعی بسیاری از جوامع سنتی وجود ندارد» (گیدنز، 30:1385)؛ بنابراین، معنای عشق در عصر مدرن نسبت به عصر سنت تغییرات اساسی کرده است. در نگاه سنتی، عشق تا حد زیادی پررمزوراز، دست‌نیافتنی و لایه‌لایه بوده است؛ در حالی که در نگاه مدرن، عشق بیشتر تجربۀ دست‌یافتنی و فردی تلقی می‌شود که حتی ممکن است چند بار در طول زندگی فرد رخ دهد. همان طور که باومن بیان می‌کند «تعریف رمانتیک عشق به‌‎صورتِ تا هنگامی که مرگ ما را از هم جدا کند، قطعاً از مد افتاده است» (باومن، 1384: 24).

به نظر می‌رسد در حال حاضر و در پرتو اطلاعات جدید و در راستای تغییرات مختلف در حوزۀ خانواده و روابط، کنشگران معنای خودشان را از عشق شکل می‌دهند؛ به عبارت دیگر، نمی‌توان قائل به الگوی خاصی در عشق‌ورزی شد؛ بنابراین، به همان نسبت که جوامع متکثر شده‌اند، الگوی روابط نیز شکل‌های مختلفی به خود گرفته‌اند و ضمن تأثیرپذیری از ساختار کلی جامعه، به شکل فردی سازمان می‌یابد. در پژوهش حاضر تلاش شد عشق از منظر تجربۀ زیستۀ دانشجویان دانشگاه اصفهان و دانشگاه صنعتی اصفهان مدنظر قرار گیرد؛ زیرا این گروه از نسلی‌اند که ممکن است بیش از نسل‌‌های پیشین به‌صورت بازاندیشانه وارد روابط عاشقانه شوند؛ بنابراین، بهتر می‌توانند دربارۀ این تجربۀ درونی صحبت کنند.

بر همین مبنا، منظور از عشق، عشق الهی[1]، عشق به هم‌نوع[2] و عشق مادرانه[3] نیست؛ بلکه عشق کاملاً زمینی و تجربه‌شده بین دو جنس مخالف است. «رویکرد جامعه‌شناختی به ما نشان داده است که از اساس‌ نمی‌توان از حقیقت عشق سخن گفت و تنها می‌توان از عوارض و آثار آن سخن گفت. تمرکز بر عشق‌ورزی مستلزم آن است که عشق نوعی فعل تلقی شود. فعلی که به اجرا درمی‌آید؛ کرداری قاعده‌مند و بنابراین تصویب و تثبیت‌شده در هر موقعیت بنا بر قواعد و مصوبات و نیز منابع دردسترس در هر بافت اجتماعی» (صدیقی، 1393: 38). هدف مقالۀ حاضر این بود که تجربیات کنشگران از عشق را بررسی کند و سؤال اصلی آن این است: تجربۀ زیستۀ عشق بین دانشجویان چگونه است؟

 

پیشینۀ پژوهش

مرور پیشینۀ پژوهش‌های انجام‌شده در زمینۀ عشق، نشان داد مطالعات اندکی به‌ویژه در رشتۀ جامعه‌شناسی در این حوزه انجام شده‌اند. حجم وسیعی از مطالعات در رشتۀ ادبیات و با محوریت آثار ادبی در زمینۀ عشق بوده‌اند. در ادامه به برخی پژوهش‌های مرتبط اشاره می‌شود:

فرح‌بخش و شفیع‌آبادی (1385) ابعاد عشق‌ورزی را بررسی و برای این منظور از مثلث عشق‌ استنبرگ استفاده کردند. نتایج نشان دادند بین میزان عشق‌ورزی در مراحل مختلف زناشویی تفاوت معناداری وجود دارد؛ به عبارت دیگر، سیر کلی عشق‌ورزی در آغاز ازدواج بالاست؛ سپس کاهش می‌یابد و دوباره در سال‌های بعدی ازدواج کمی افزایش می‌یابد. همچنین سیر این تحولات در زن و مرد متفاوت است. مردان در مقایسه با زنان، زندگی زناشویی را با عشق‌ورزی شدیدتری شروع می‌کنند؛ اما زنان این عشق را در طول زندگی بیشتر حفظ می‌کنند.

میرمیری (1390) برساخت اجتماعی عشق در تجربۀ زیستۀ ایرانی در دهه‌های 40، 60 و 80 را بررسی کرده است. نتایج نشان دادند بستر سیاسی - اجتماعی هر دهه، بر تعاریف و تجارب عاشقانۀ افراد تأثیر می‌گذارد؛ به این صورت که عشق در سال‌های انقلاب، بیشتر پیرامون شکل‌گیری یک مای جمعی و سیاسی، در سال‌های جنگ و ایدئولوژیک‌شدن جامعه، پیرامون نوستالژی مای ازدست‌رفته و در دهۀ معاصر بیشتر به معنای نوعی از دست رفتگی عشق فهم می‌شود؛ ازاین‌رو، معنای عشق در هر یک از دهه‌های موجود به‌گونه‌ای به تعویق می‌افتد تا دهه‌های بعد معنای آن را درک کنند.

نتایج پژوهش صفایی (1390) دربارۀ تأثیر زمینۀ اجتماعی در مفهوم‌پردازی رابطۀ عاشقانه نشان دادند پدیدۀ حاکم بر نگرش دختران در حوزۀ روابط عاشقانه، خطر هدفمند است؛ بدین صورت که با وجود تغییرات اجتماعی و به‌دنبال آن، افزایش سن ازدواج، جامعه مدام بر اعتبار اجتماعی دختران ازطریق ازدواج تأکید می‌کند و زمینه‌‎ساز ایجاد اضطراب ازدواج برای آنها می‌شود. به همین دلیل، آنها به پذیرش خطر ورود به روابط پیش از ازدواج با هدف رسیدن به نتیجۀ ازدواج مجبور می‌شوند و دست به خطری هدفمند می‌زنند؛ در حالی که در پسران این پدیده مشاهده نمی‌شود.

صادقی‌فسایی و شریفی‌ساعی (1391) نیز روابط عاشقانه و روابط مبتنی بر فریب در رسانۀ ملی را تحلیل نشانه‌شناختی کردند. یافته‌ها نشان دادند در این سریال‌های منتخب دو گونه از بازنمایی روابط مدرن در مناسبت‌های دختر و پسر وجود دارد: روابط عاشقانه و روابط ضدعاشقانه. در سال‌های اخیر رسانه به‌تدریج از بازنمایی روابط عاشقانه به‌سمت بازنمایی روابط ضدعاشقانه تغییر وضعیت داده است؛ شکلی از رابطه که در آن همیشه عنصری از فریب وجود دارد.

نتایج بررسی حیدری (1392) نیز نشان دادند حقیقت عشق لزوماً حقیقتی فراتاریخی و ذاتی نیست؛ بلکه حقیقتی گفتمانی است که در دل رژیم‌های گفتمانی و در قالب راهبرد‌های گفتمانی صورت می‌گیرد.

نتایج پژوهش صدیقی (1393) نشان دادند عشق‌ورزی در طول تاریخ یا به‌کل مقوله‌ای تک‌جنسی - جنسیتی (مردانه یا زنانه) تلقی شده است یا اگر مقوله‌ای دوجنسی - جنسیتی به شمار آمده است، الگوهایی متفاوت را بر دو جنس - جنسیت بار کرده است. ازنظر او، وقتی جامعه‌شناسی با جنسیت‌زدگی عشق روبه‌رو می‌شود، دست به کار می‌شود؛ زیرا ازاساس جنسیت را، دست‌کم در کنار دو عامل طبقه و نژاد، سه‌ضلعی نظام سلطه می‌داند و در پی برملاکردن سازوکارهای سلطه‌گری آنها برمی‌آید.

یافته‌های مطالعۀ کیفی سهراب‌زاده و حمامی (1393) دربارۀ «برساخت اجتماعی عشق» نشان دادند تقلیل‌گرایی عاطفی و اهمیت صرف رفع نیاز عاطفی به‌همراه اهمیت امر ازدواج، سبب شکل‌گیری روابط عاشقانۀ نابرابر و تلقی عشق به‌منزلۀ پناهگاهی عاطفی از دیدگاه زنان می‌شود. شرایطی که این نیاز عاطفی را تشدید می‌کنند، عبارت‌اند از: خانوادۀ سخت‌گیر یا سهل‌گیر و شبکۀ دوستان آن هم ازطریق تقویت چشم و هم‌چشمی عاطفی.

کنعانی و محمدزاده (1395) در پژوهشی کیفی دربارۀ تماس‌های شبکه‌ای و تجربۀ عشق سیال کاوش کردند. نتایج نشان دادند رقیق‌بودن، سادگی و گمنامی در تماس‌های شبکه‌ای و آزادی موجود در فضای مجازی، سبب گرایش بیش از اندازۀ جوانان به اینترنت و دوستی‌های اینترنتی شده است.

نتایج مطالعۀ پدیدارشناسانۀ مختاری و همکاران (1395) نشان دادند تجربۀ زیست‌شدۀ عشق ازدواجی در دوران آشنایی تا لحظۀ عقد ازطریق نوعی تقابل عقل و احساس در سه مرحلۀ زمانی برساخته می‌شود؛ تقابل میان رمانتیک‌‎گرایی پیشین و واقعیت‌گرایی پیشین قبل از رویارویی و میان به دل نشستن، واقعیت‌گرایی پسین و رخدادهای جرقه‌ای، بعد از رویارویی با طرف مقابل که به‌طور کلی با مضمون سرگردانی میان بیم و امید مشخص شد.

علیرضانژاد (1397) نیز در مطالعه‌ای مردم‌نگارانه دربارۀ عشق و جدایی بین زنان شاغل و تحصیلکرده کاوش کرد. یافته‌ها نشان دادند در دهه‌های اخیر اهمیت عشق در زندگی زنان افزایش یافته و مفهوم عشق در خلال زمان دگرگون شده است. با توجه به نقش عشق در ازدوج می‌‌توان سه نوع ازدواج سنتی، انتخابی و عاشقانه را شناسایی کرد. همچنین یافته‌ها نشان می‌دهند وجود عشق در رابطۀ بین زوجین چالش‌‌های ویژۀ زن معشوق - زن همسر، زن عاشق - زن معشوق و مهم‌تر از همه فانتزی حرمسرا را ایجاد کرده است. این سه چالش بر ظهور پدیدۀ طلاق و جدایی مؤثرند.

مطالعۀ فارر و همکاران[4] (2008) نشان داد روش‌های ابرازکردن احساسات در روابط در شهر تسویکای آلمان در دو دستۀ «قواعد ابراز مثبت و قواعد ابراز منفی» قرار می‌گیرند. قواعد ابراز مثبت، انتظارات هنجاری مشترک‌اند دربارۀ اینکه احساسات چگونه باید ابراز و حس شوند. قواعد ابراز منفی، انتظارات هنجاری مشترک‌اند دربارۀ اینکه از احساس خاصی باید اجتناب شود یا بیان نشود.

فورستر و همکاران[5] (2009) نیز رابطۀ شناختی بین عشق رمانتیک و خلاقیت و همچنین بین میل جنسی و تفکر تحلیلی را براساس نظریۀ سطوح تفسیری بررسی کردند. نتایج این پژوهش نشان دادند زمانی که در عشق، افراد بر چشم‌اندازی بلندمدت تمرکز دارند، تفکر کل‌نگر آنها و بنابراین، تفکر خلاق تقویت می‌شود. برعکس زمانی که برخوردهای جنسی را تجربه می‌کنند، بر حال و جزئیات متمرکز می‌شوند و تفکر تحلیلی‌شان تقویت می‌شود.

دی‌مانک و همکاران[6] (2011) به «تحلیل بین‌‎فرهنگی الگو‌های عشق رمانتیک» میان شهروندان آمریکایی، روسی و لیتوانی پرداختند. نتایج نشان داده‌اند در زمینه‌های زیر میان آرای افراد دربارۀ عشق شباهت فرهنگی وجود داشته است: احساسی ناخودآگاه، شادی، علاقه و اشتیاق شدید، دگرخواهی و تلاش برای معشوقی بهتربودن؛ اما در فرهنگ آمریکایی تلقی از عشق به معنای روابط دوستانۀ آسان است؛ در حالی که در فرهنگ روسی و لیتوانی نگرش از عشق به معنای امری موقتی و غیرواقعی است.

فلیکس[7] (2012) برداشت از عشق و رابطۀ جنسی را در سراسر طول زندگی بررسی کرد. نتایج چهار جنبۀ متمایز از درک عشق و رابطۀ جنسی را نشان دادند: 1- احساس عاشقانه از هر چیز دیگری مهم‌تر است. 2- رابطۀ جنسی عشق را تعین می‌بخشد. اگرچه رابطۀ جنسی مهم است، احساسات عمیق‌تری از عشق را نشان می‌دهد. 3- عشق قبل از رابطۀ جنسی می‌آید. 4- رابطۀ جنسی کاهشی است؛ درواقع، رابطۀ جنسی در رابطه ناپدید می‌شود. اسپرچر و هتفیلد[8] (2015) نیز به این نتیجه رسیدند که هم مردان و هم زنان – البته زنان با درجۀ کمتری از مردان - عشق را به‎منزلۀ پدیده‌ای مهم برای ورود به ازدواج ارزش‌گذاری کردند. همچنین علاوه بر جنسیت، متغیرهای دیگری مثل سفیدبودن، عزت نفس بالا و سبک دلبستگی ایمن با نگاه‌کردن به عشق به‌منزلۀ مبنای ازدواج به‌صورت مثبتی همبسته بودند.

جانکویک و همکاران[9] (2015) در پژوهش «بررسی صفات جهانی عشق در جامعۀ جوانان چینی شهری»، نشان دادند همۀ افراد صرف‌‎نظر از جنس، زمانی که عاشق می‌شوند صفات هسته‌ای زیر را تجربه می‌کنند: من هر کاری برای فردی که عاشقش هستم انجام می‌دهم (نوع‌دوستی)، من به‌طور مداوم دربارۀ شخصی که عاشقش هستم فکر می‌کنم (تفکر سرزده)، عشق رمانتیک برترین شادی زندگی است (خودشکوفایی)، عشق از من، شریک زندگی قوی‌تر و فرد بهتری می‌سازد (تکامل عاطفی) و جذابیت جنسی برای عشق لازم است (بیولوژی).

روهمان و همکاران[10] (2016) ارتباط بین سبک‌های عشق‌ورزی با رضایت از رابطه را به‌صورت بین‌فرهنگی (مطالعۀ فرهنگ بوسنی، آلمان، رومانی، روسیه و مهاجران آلمانی از روسیه و ترکیه) بررسی کردند. سبک‌های عشق‌ورزی مطالعه‌شده شامل عشق رمانتیک، عشق دوستانه، بازی عشق، عشق نوع‌دوستانه و عشق عملگرا بود. نتایج نشان دادند اثرات سبک‌های عشق‌ورزی بر رضایت از روابط در خلال فرهنگ‌ها ثابت است.

 

مبانی مفهومی

دربارۀ عشق نظریه‌های متفاوتی در حوزه‌های مختلف وجود دارد؛ اما مبانی مفهومیِ پسینی پژوهش برگرفته از نظریه‌های آلن بدیو، رابرت استنبرگ، زیگمونت باومن و هلن فیشر است؛ به این صورت که بعد از کدگذاری و استخراج مقولات، به نظریه‌های موجود در این زمینه مراجعه شد و نظریاتی انتخاب شدند که به‌نوعی از یافته‌ها پشتیبانی می‌کردند و آن را به‌گونۀ روشن‌تری توضیح می‌دادند.

 

تجربۀ عشق از منظر تفاوت

نمایندۀ این دیدگاه آلن بدیوست. بخشی از دیدگاه بدیو دربارۀ عشق را می‌توان در کتاب در ستایش عشق پیگیری کرد. او با استناد به سایت دوست‌یابی اینترنتی به نام «متیک»به دید گسترده‌تری اشاره می‌کند که در فضای مصرفی و تجاری نسبت به عشق وجود دارد؛ تبلیغاتی نظیر عشق را بدون دخالت شانس به دست آورید! عاشق شوید بدون اینکه در دام عشق گرفتار شوید! عشق تمام و کمال را بدون رنج‌کشیدن به دست آورید و ... مواردی است که بدیو در سایت دوست‌یابی متیک به آنها اشاره می‌کند و با اصطلاح «تصورش نفسم را بند می‌آورد» (بدیو، 1393: 14)، آنها را نفی و نقد می‌کند. ازنظر بدیو نگاه متیک‌گونه به عشق، مواردی نظیر تصادفی‌بودن، رویارویی شانسی و شاعری و اگزیستانسیال را از عشق می‌گیرد؛ یعنی همان چیزهایی که لازمه و ضروری عشق‌اند و هیجان و طراوت رابطه را حفظ می‌کنند. علاوه بر این، دیدگاه متیک، امنیت در روابط عاشقانه را در اولویت قرار می‌دهد و نوعی امنیت مدرن، به معنای ایجاد امنیت عاطفی و روانی در برابر نداشتن تعهد، وابستگی و ازهم‌گسیختگی روابط را به فرد آموزش می‌دهد و درواقع، به او می‌قبولاند که این نداشتن تعهد جزء ضروری رابطه و امری طبیعی است: «در صورتی که به‌خوبی برای عشق تربیت شده باشید و از ملاک‌های امنیت مدرن پیروی کنید، پایان‌دادن به رابطه با افرادی که مناسب شما نیستند، برایتان دشوار نخواهد بود. اگر طرف مقابل رنج می‌برد مشکل خودش است، او جایی در مدرنیته ندارد» (بدیو، 1393: 16).

در مقابل این دیدگاه، بدیو از ساخت عشق از منظر تفاوت صحبت می‌کند؛ در این دیدگاه رویارویی اولیه در شکل‌گیری عشق، شانس و تصادف، هم به رسمیت شناخته می‌شود هم جزئی ضروری، مطلوب و ستایش‌برانگیز در نظر گرفته می‌شود. عشق همواره با نوعی رویارویی شروع می‌شود؛ ولی بدیو بر این باور است که باید از این رویارویی و تجربۀ اولیه عبور کرد. ممکن نیست عشق به نخستین رویارویی کاسته شود؛ زیرا عشق نوعی ساختن است و باید در جهت ساخت عشق، آن هم از منظر «دو» نه «یک» (ر. ک. بدیو، 1393: 34-33) اقدام کرد. در اینجا بدیو «مفهوم کمتر معجزه‌آسا و بیشتر سختکوشانه از عشق» (بدیو، 1393: 75) را مطرح می‌‌کند. در عشق «شخص جهان را نه از نظرگاه «یک» که از نظرگاه «دو» تجربه می‌کند؛ بدین ‌سان این جهان می‌تواند درک شود، متولد شود و تنها بازنمایی آن چیزی نباشد که نگاه خیرۀ فردی و شخصی من را سرشار می‌کند (بدیو، 1393: 29-27). علاوه بر این، بدیو متذکر می‌شود که عشق باید به شکل مداوم و در طول رابطه اعلام شود؛ درواقع، اعلام عشق و گفتن دوستت دارم، چیزی نیست که تنها به اول رابطه منوط باشد؛ بلکه برای حفظ و نگهداری عشق و تلاش در جهت پرورندان آن باید اعلام عشق همیشگی باشد.

 

مثلث عشق و داستان عشق

استنبرگ در نظریۀ مثلث عشق از سه جزء در عشق سخن می‌گوید؛ به عبارت دیگر، او عشق را مرکب از سه بخش می‌داند: صمیمیت، شور و شوق (شهوت) و تعهد. هر یک از این سه جزء به یک ضلع مثلث تشبیه شده است که ترکیب‌های مختلف آن، انواع عشق را می‌سازد. بر همین اساس او دربارۀ هشت نوع عشق بحث می‌کند: نبودن عشق، دوست‌داشتن، شیفتگی، عشق پوچ، عشق رمانتیک، عشق رفاقتی، عشق ابلهانه و عشق آرمانی (کامل). جدول زیر انواع عشق را براساس سه مولفۀ ذکرشده نشان می‌دهد.


 

جدول 1- گونه‌شناسی انواع عشق استرنبرگ (1986: 123)

انواع عشق

صمیمت

شور و شوق یا میل

تعهد

نبودن عشق

ندارد

ندارد

ندارد

دوست‌داشتن

دارد

ندارد

ندارد

شیفتگی

ندارد

دارد

ندارد

عشق پوچ

ندارد

ندارد

دارد

عشق رمانتیک

دارد

دارد

ندارد

عشق رفاقتی

دارد

ندارد

دارد

عشق ابلهانه

ندارد

دارد

دارد

عشق آرمانی (کامل)

دارد

دارد

دارد

 

 

از دیگر نظریه‌های استنبرگ، قصه یا داستان عشق است. ازنظر او «عشق داستان است و تنها خود ما نویسندگان این داستان هستیم» (استنبرگ، 1391: 21). او در این نظریه این امر را مطرح می‌کند که هر یک از افراد، داستان و روایت خاص خویش را از عشق دارند و شکست و موفقیت آنها در رابطه، تا حد زیادی به همین داستان‌های عاشقانه و همخوانی آنها با هم بستگی دارد. نکتۀ مهم در این نظریه، تمایز بین واقعیت و افسانه است. ازنظر او ما با پیش‌فرض‌ها یا داستان‌های عشقی مختص به خودمان وارد رابطه می‌شویم. هرچند اصلاً از وجود چنین داستان یا داستان‌هایی در خودمان آگاه نباشیم؛ سپس سعی می‌کنیم آن پیش‌فرض‌ها یا داستان‌ها را جایگزین واقعیت کنیم. بدون اینکه تلاشی در شناخت و شناسایی داستان واقعی خودمان یا طرف مقابلمان داشته باشیم. ازنظر او «باید واقع‌بین باشیم؛ یعنی آنکه داستان‌هایی را که برای خودمان نقل می‌کنیم از رویدادهای واقعی تفکیک کنیم و میان واقعیت و افسانه تفاوت قائل شویم. باید تلاش کرد و پی برد که این شخص خاص، در عالم واقع چگونه آدمی است. باید ذهنیت و تخیلات نسبت به واقعیت وجود آن شخص را پسِ پُشت بگذاریم و از تصورات خویش فراتر رویم»، البته استنبرگ تأکید می‌کند که «تفکیک دقیق واقعیت از افسانه، آن هم در پس‌زمینۀ روابط شخصی صرفاً غیرممکن است؛ زیرا آدمی واقعیتِ روابط را به‌گونه‌ای شکل می‌دهد تا با افسانه‌های شخصی خود همخوان باشد» (استنبرگ، 1391: 21)؛ بنابراین، آنچه به نظر واقعیت می‌آید، بیشتر تصورات ما از واقعیات است (ر. ک. استنبرگ، 1391: 32-21).استنبرگ در دسته‌بندی کلی و براساس روایت‌های واقعی مراجعانش، روایت‌های عشق را در پنج دسته‌بندی کلی قرار می‌دهد: قصه‌های نامتقارن، قصه‌های شیئی، قصه‌های مشارکت، قصه‌های روایی و قصه‌های گونه‌ها (ژانر). هر کدام از این دسته‌بندی‌ها شامل موارد جزئی‌تری می‌شوند و در مجموع 25 گونه از قصۀ عشق را تشکل می‌دهند.

 

عشق سیال

باومن دربارۀ کل روابط انسانی از هر نوع نظیر دوستی، خانوادگی، عاشقانه و والدینی در بطن جامعه‌ای مصرفی بحث می‌کند و معتقد است روابطی که افراد با کالا برقرار می‌کنند و نوع برخورد آنها در بازار، به‎‌نوعی به الگوی روابط فردی و در یک مورد خاص، الگوی روابط عاشقانه تبدیل شده است. در این حالت همان‌ گونه که افراد در بازار گشت و گذار می‌کنند و می‌توانند تجربه‌های فراوان خرید داشته باشند، بین روابط رفت‌وآمد می‌کنند و می‌توانند بیش از یک بار عاشق شوند؛ بنابراین، تعریف رمانتیک عشق به‌‌صورت تا هنگامی که مرگ ما را از هم جدا کند، قطعاً از مد افتاده است» (باومن، 1384: 24).

همچنین او به مواردی اشاره می‌کند که ازنظر منطقی و عقلانی در بازار دنبال می‌شوند؛ مانند خرید سهام برای سود، پیگیری امنیت در بازار یعنی دنبال‌کردن رسیدن به بیشترین سود و کمترین ضرر؛ بنابراین، زمانی که سود - جزء ذاتی روابط بازاری - مدنظر باشد، طبیعی و حتی ضروری است که کالا یا سهام در صورت از مد افتادن تعویض شود. ازنظر باومن، افراد در بازار سوگند وفاداری به نگهداشت سهام یاد نمی‌کنند. «روابط هم سرمایه‌گذاری‌هایی مانند دیگر سرمایه‌گذاری‌ها هستند؛ ولی آیا تا به حال برایتان اتفاق افتاده که به سهامی که تازه از کارگزار سهام خریده‌اید، سوگند وفاداری یاد کنید»؟ (باومن، 1384: 38).

افزون بر این، ازنظر جنسی نیز رابطه باید امن و به‌دور از خطراتی نظیر بیماری‌ها باشد. با این دیدگاه روابط در صورت رضایت‌بخش نبودن، باید تعویض شوند؛ حتی اگر یکی از دو طرف راضی نباشد و حتی اگر به تعهدات عمل شده باشد. «در توان شما نیست که نگذارید شریکتان از معامله کناره‌گیری کند، شما برای شریکتان سهامی هستید که باید آن را بفروشد یا ضرری هستید که باید جلوی آن را بگیرد» (باومن، 1384: 40-39)؛ بنابراین، تداوم رابطه چیزی نیست که از ابتدا بشود دربارۀ آن تصمیم‌گیری کرد؛ زیرا «در رابطه بودن یعنی مقدار زیادی دردسر؛ ولی از همه مهم‌‎تر یعنی عدم قطعیت و تردید دائمی» (باومن، 1384: 38).

باومن تغییر و تحولات روابط در دنیای مدرن را به زیبایی بیان کرده است. او روابط را به ریبنا[11] تشبیه می‌‌کند که هنگام مصرف باید رقیق باشد؛ زیرا در غیر این صورت برای سلامتی افراد خطرناک است. یا از «روابط جیب بلوز[12]» نام می‌‌برد که هنگام نیاز می‌‌توان آنها را شکوفا کرد؛ ولی پس از رفع نیاز باید آنها را به‌طور کامل در جیب خود پنهان کرد. در این میان «زوج‌‌های نیمه‌مجزا» و «انقلابیون رابطه» کسانی‌اند که حباب خفقان‌کنندۀ زن و شوهر بودن را ترکانده‌‌اند و کار خود را می‌‌کنند. دونفره بودن آنها پاره‌‌وقت است. آنها از ایدۀ اشتراک در خانه و خانواده بیزارند و ترجیح می‌‌دهند منازل، حساب‌‌های بانکی و محافل دوستانۀ خود را جدا نگه دارند و تنها وقتی زمان و مکان خود را با یکدیگر تقسیم می‌کنند که احساس کنند به این کار تمایل دارند (باومن، 1384: 70). به‌طور کلی او معتقد است روابط به‌ سمت‌وسویی می‌روند که در آنها تعهد به‌ویژه تعهد بلندمدت، نوعی دام است که افراد باید از آن دوری کنند.

 

آناتومی عشق

هلن فیشر، عشق رمانتیک را براساس تغییرات مغزی توضیح می‌دهد. فرضیۀ او این بود که سطح فعالیت بالاتری در شبکه‌های مغزی دوپامین - که محرکی طبیعی است - وجود دارد و کارکرد این سیستم مغزی تولید انرژی، سرخوشی، اشتیاق، تمرکز و انگیزه است که از ویژگی‌های اساسی عشق رمانتیک‌اند. همچنین ماده‌ای شیمیایی عصبی مرتبط، یعنی نورپینفرین، ممکن است به این جنون کمک کند؛ زیرا این پیام‌رسان عصبی در کنار تولید تمرکز و انگیزه، بعضی از واکنش‌های جسمانی عشق رمانتیک ازجمله دلشوره، لرزش زانوان و خشکی دهان را به وجود می‌آورد. به‌علاوه سطح پایین سروتونین موجب ظهور افکار ناخوانده و وسواسی عشق رمانتیک می‌شود؛ درنهایت، امکان دارد تعداد زیادی از سیستم‌های مربوط به مواد شیمیایی عصبی دیگر نیز درگیر باشند و در کنار هم دامنۀ احساسات، انگیزش‌ها، ادراکات و رفتارهای شایع در عشق رمانتیک را تولید کنند؛ اما «دوپامین» بیشتر مدنظر فیشر است (ر. ک. فیشر، 1396: 102-75).

فیشر در آزمایش دیگری با همکارانش، از هفده عاشق جدید اسکن مغزی گرفتند. این اسکن‌ها لکه‌های فعالیتی را در ناحیۀ کلاهکی - بطنی۹ یا وی.تی.اِی نشان می‌دادند که کارخانۀ کوچکی در نزدیکی مرکز مغز است که دوپامین تولید می‌کند و این محرکِ طبیعی را به قسمت‌های زیادی از مغز می‌فرستد. این کارخانه قسمتی از سیستم پاداشی مغز است؛ یعنی شبکه‌ای مغزی که موجب خواستن، جستجو، اشتیاق، انرژی، تمرکز و انگیزه می‌شود؛ بنابراین، تعجبی ندارد که عشاق می‌توانند تمام شب را بیدار بمانند و گفتگو و ناز و نوزاش کنند. جای تعجب نیست که چنین فراموشکار، هیجان‌زده، خوش‌بین، خوش‌مشرب و سرشار از زندگی‌اند. آنها نشئۀ «اسپید» طبیعی‌اند و قدرت این شور در زنان و مردان برابر است؛ اما دیگر سیستم‌های مغزی نیز ممکن است روی عشق تأثیر بگذارند. برای مثال، بعضی از افرادی که اعلام کرده‌اند هرگز عشق رمانتیک را احساس ‌نکرده‌اند، از کم‌کاری غدۀ هیپوفیز رنج می‌برند؛ بیماری نادری که در آن کژکاری‌های غدۀ هیپوفیز موجب مشکلات هورمونی و کورعشقی می‌شود. این زنان و مردان زندگی‌هایی عادی دارند؛ برخی از آنها برای داشتن همدم ازدواج می‌کنند؛ اما آن خلسه و دل‌شکستگی برای آنها افسانه‌ای بیش نیست. به‌علاوۀ اینکه اسکیزوفرنی و بیماری پارکینسون و برخی امراض دیگر، مسیرهای دوپامین را تغییر می‌دهند (ر. ک. فیشر، 1396: 102-75).

 

روش مطالعه

این مطالعه به شیوۀ پدیده‌شناسی، از روش‌های کیفی، انجام شده است. پدیده‌شناسی تجربیات سوژه‌ها را بررسی می‌کند. در این روش پژوهشگران به‌دنبال مطالعۀ تجربیات مشارکت‌کنندگان از عشق‌اند. مفهوم عشق در این پژوهش، امری تجربه‌شده، دست‌یافتنی و زمینی است. با توجه به وجود دو گونۀ پدیدارشناسی توصیفی (با رویکرد هوسرل) و تفسیری (بیشتر متأثر از هایدگر)، این مطالعه با رویکرد پدیدارشناسی توصیفی انجام شده است. در پژوهش‌های کیفی به‌طور معمول از نمونه‌گیری هدفمند استفاده می‌شود. منطق و قدرت نمونه‌گیری مبتنی بر هدف در انتخاب افراد غنی از اطلاعات برای مطالعۀ عمیق آنها نهفته است. پولیت و هانگر[13] (2000) می‌نویسند حجم نمونه به‌طور معمول کمتر از 10 نفر است (به نقل از ادیب حاج‌باقری و همکاران، 1389: 96). با وجود این، در مواردی می‌‌توان برای تحلیل ژرف‌‌تر از نمونه‌‌های بیشتری بهره گرفت. نمونه‌گیری پژوهش شامل 14 نفر از افرادی است که مایل به بیان تجربیات ارتباطی خود در زمینه تجربۀ عشق بودند و ویژگی‌های جمعیت‌شناختی آنها در جدول 2 آمده است. نمونه‌گیری به شکل هدفمند از افرادی انتخاب شد که آگاهانه به بازاندیشی در روابط عاشقانۀ خود پرداخته بودند. فرایند نمونه‌‌گیری و انجام مصاحبه تا اشباع داده‌ها یعنی تا زمانی که اطلاعات جدیدی حاصل نشد، ادامه یافت.

ابزار مطالعه، استفاده از مصاحبۀ عمیق و ژرف بود که در تابستان 1397 انجام شد. هر یک از مصاحبه‌ها به‌طور میانگین بین 30 تا 70 دقیقه طول کشید و مکالمات با استفاده از دستگاه ضبط صوت، ضبط و سپس لغت‎‌به‌لغت روی کاغذ پیاده شدند. برای تجزیه و تحلیل اطلاعات از روش آنالیز 7‌مرحله‌ای کولایزی استفاده شد (نیکبخت‌نصرآبادی و صانعی، 1383: 142)؛ به این صورت که ابتدا گفته‌های شرکت‌کنندگان به‌دقت خوانده و جملات مهم مربوط به پدیدۀ بررسی‌شده، استخراج شدند و معنای هر یک از جملات فرموله شد؛ سپس این معانی به‌صورت خوشه‌ها و تم‌هایی از موضوعات دسته‌بندی و درنهایت، به ساختار بنیادی تقلیل داده شدند.

در این پژوهش برای اثبات درستی و استحکام داده‌های پژوهش از دو معیار اعتمادپذیری و انتقال‌پذیری استفاده شد. در این زمینه کولایزی از اعتبار پایانی یا نهایی صحبت می‌کند که با مراجعه به هر یک از مطلعان صورت می‌گیرد؛ ازاین‌رو، او اعتباریابی توصیف‌های جامع از پدیده‌های مطالعه‌شده را ازسوی مشارکت‌کنندگان، مهم‎‌ترین معیار ارزیابی یافته‌های پژوهش پدیدارشناسی تلقی می‌کند (محمدپور، 1389: 1/248). در این مورد پژوهشگر متن مصاحبه را در اختیار مشارکت‌کنندگان قرار داد و از آنها خواست یافته‌‌ها را مطالعه و همسانی آنها با تجارب خویش را کنترل کنند.

اصطلاح انتقال‌پذیری نیز جانشینی برای اصطلاح روایی بیرونی و نزدیک به اندیشۀ تعمیم‌پذیری مبتنی بر نظریه است که بر گسترش یافته‌ها و نتایج مطالعه به سایر محیط‌ها و موقعیت‌ها اشاره دارد (هومن، 1385: 62). در پژوهش‌های کیفی بیش از آنکه به این توجه شود که نمونه‌‌ها نشان‌دهندۀ کل جامعه‌اند، به این توجه می‌‌شود که اطلاعات کسب‌شده، نشان‌دهندۀ کل اطلاعات موجود باشند (ادیب حاج‌باقری و همکاران، 1389: 62). برای این منظور سعی شد تا حد امکان، افراد متفاوت با ویژگی‌های جمعیت‌شناختی مختلف، در نمونه گنجانده شوند و دربارۀ جوانب متفاوت هر فرد به‌طور کامل کاوش شود.

 

 

جدول 2- مشخصات جمعیت‌شناختی مشارکت‌کنندگان

ردیف

اسم مستعار

سن

جنسیت

وضعیت تأهل

تحصیلات

1

صالح

22

مرد

مجرد

کارشناسی

2

سعید

40

مرد

متأهل

کارشناسی‌ارشد

3

مینا

27

زن

مجرد

کارشناسی‌ارشد

4

محمد

35

مرد

متأهل

کارشناسی

5

مرضیه

20

زن

مجرد

کارشناسی

6

احمد

22

مرد

مجرد

کارشناسی

7

شیوا

29

زن

متأهل

کارشناسی‌ارشد

8

سارا

36

زن

مجرد

دکتری

9

زهرا

43

زن

مطلقه

دکتری

10

سینا

24

مرد

مجرد

کارشناسی‌ارشد

11

امید

24

مرد

مجرد

کارشناسی

12

محسن

24

مرد

مجرد

کارشناسی‌ارشد

13

آرزو

20

زن

مجرد

کارشناسی

14

فرید

33

مرد

مجرد

کارشناسی‌ارشد


 


یافته‌ها

تجزیه و تحلیل مصاحبه‌ها نشان داد چهار گونۀ عشق‌ورزی از تجربۀ مشارکت‌کنندگان استخراج‌شدنی است: 1- عشق به‌منزلۀ دستاورد با دو زیرمقولۀ ساخت تجارب مشترک و صعود، 2- عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره، با دو زیرمقولۀ تجربۀ عاطفی دست‌یافتنی و تجربۀ عاطفی دست‌نیافتنی، 3- عشق به‌منزلۀ اعتیاد، و 4- عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک. همچنین یک گونۀ تجربۀ غیرعاشقانه نیز بین مشارکت‌کنندگان شناسایی شده است که «گونۀ تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق» نامگذاری شد. درست است که این مقوله ذیل تجارب عاشقانه نیست، به‌دلیل اینکه بین مشارکت‌کنندگان وجود داشت، در اینجا دربارۀ آن بحث می‌شود. دلیل دیگر بررسی این گونه این است که در آغاز شکل‌‌گیری رابطه، ممکن است این تصور برای طرف مقابل وجود داشته باشد که وارد تجربه‌ای عاشقانه می‌شود؛ زیرا ممکن است در هیجان‌های اولیه و نوع آشنایی و مکالمات ردوبدل ‌شده بین دو طرف، رگه‌هایی از رابطۀ عاشقی (البته مبتنی بر فریب) وجود داشته باشد؛ بنابراین، ضروری است دربارۀ این مقوله نیز بحث شود.

 

عشق به‌منزلۀ دستاورد

عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک

از گونه‌های شناسایی‌شده در عشق، عشق به‌منزلۀ دستاورد است که خود شامل دو زیرمقولۀ عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک و عشق به‌منزلۀ صعود می‌شود. مراد از عشق به‌منزلۀ دستاورد، رابطه‌ای است که با مؤلفه‌هایی ممکن است به عشق تبدیل شود. مینا 27‌ساله می‌گوید:

 «تجربۀ عشق ممکنه اول از یه تجربۀ معمولی، تجربۀ احساسی معمولی شروع بشه و آنقدر پخته بشه و پر و بال بگیره که شبیه نداشته باشه».

البته پتانسیل تبدیل‌شدن به عشق، مانند برخی مشابهت‌ها، باید در ذهن دو طرف رابطه وجود داشته باشد. مرضیه 20‌ساله می‌گوید:

«چیزی که هست تو اون 6 ماهی که با هم دوست بودیم، خیلی با هم حرف زدیم، اون از خودش گفت من از خودم گفتم. یه تجربه‌های مشترک انگار داشتیم، یه حس‌های مشترکی این وسط بود تجربه‌های مشترکی که داشتیم به نظرم باعث شد خیلی زود مچ بشیم».

 با وجود این، این وظیفۀ دو طرف درگیر در رابطه است که این رابطه را به رابطۀ خاص و عاشقانه تبدیل کنند. مینا می‌‎گوید:

«اون چیزی که بین ما شکل گرفت براساس یه حس مشترک بود؛ ولی فقط حس مشترک نبود، چیزی بود که ما خودمون به وجود آوردیم»؛

 به عبارت دیگر، ایدۀ محوری در این گونه، این است که چیزی حاضر و آماده به‌ نام عشق وجود ندارد و این خود دو طرف هستند که باید عشق را بسازند. مینا ادامه می‌دهد:

«عشق یعنی حضور بیشتر؛ باشن و با هم بسازن، معناهای مشترک خود را بسازن. این ساختن منظور سازگاری نیست؛ یعنی ساختن یه معنای جدید از خلال یه رابطه! یه چیزی که شخصیِ اون دوتا باشه. براش یه چیز دوم و یه همتا وجود نداشته باشه».

 اگرچه این تجربه ساختنی است، به محض ساخته‎‌شدن یا در مسیر ساخته‌شدن، به چیزی ناب و بدون جایگزین‌‌ تبدیل می‌شود. مینا می‌گوید:

 «معتقد نیستم برای یه آدم n تا تجربۀ عاشقانه به وجود بیاد. احساس می‌کنم یه انسان آنقدر توانایی نداره که بتونه مدام عشق بورزه. اون تجربهو بیان احساسی را می‌تونه فقط تو یه رابطه داشته باشه».

در این دیدگاه عشق محصول تلاشی دونفره است که در طی زمان شکل می‌گیرد؛ بنابراین، اعتقادی هم به عشق در یک نگاه وجود ندارد. مینا می‌گوید:

«معتقد به عشق در یه نگاه نیستم؛ چون این چیزی هست که شکل گرفت، عشق نبود، یه رابطه بود، یه چیزی بود که به وجود اومد و به‌‎واسطۀ مؤلفه‌هایی که این رابطه داشت، تبدیل شد به عشق».

در این نوع عشق‌ورزی فرایند رابطه، زمان‌مند بودن و تکاملی‌‎بودن عشق نقش اساسی دارد. مینا می‌گوید:

 «اینطور نبود که بگم از آغاز یه رابطۀ همه‎‌جانبه بود! نه! خیلی قدم‌به‌قدم پیش رفت».

علاوه بر این، تعامل، مذاکره و گفتگو، در جهت ساخت رابطه و تبدیل آن به عشق انتخاب می‌شود؛ مینا ادامه می‌دهد:

«حرف‌زدن، مدام حرف‌زدن و همه‌چیز و همه توقع را گفتن، حتی توقعات جنسی».

همین نگاه دستاوری و ساختنی‌بودن عشق، آن را به امری زمینی و دست‌یافتنی تبدیل می‌کند؛ بنابراین، عشق در این گونه، برای مثال از دید مینا،

«یه چیزه بزرگ و یه چیزه دست‌نیافتنی نیست. بیشتر شبیه تجربه است؛ اما یه تجربۀ ناب و خوب و یه تجربه که قرار نیست اگه اتفاق افتاد، شبیه داشته باشه».

 ازسوی دیگر، زمینی و دست‌یافتنی بودن عشق، به حضور در رابطه و دوطرفه بودن آن منوط است. مینا می‌گوید:

«یعنی وقتی توی یه تجربۀ عاشقانه سیر می‌کنی، دوجانبه بودن را باید داشته باشی؛ یعنی هم دوست داشته باشی و هم دوست داشته بشی. این عشق‌های یه‌طرفه را من دوست ندارم. احساس می‌کنم استعلایی است که در ادبیات پرورانده شده. عشق باید تجربه بشه. باید حضور داشته باشه. باید دو طرف باشن و تجربۀ خالص و ناب خودشون را بسازن. عشق برام بیشتر این جهانیه! تا اون جهانی»!

 

عشق به‌منزلۀ صعود

تفاوت این مقوله با مقولۀ پیشین، در نوع نگاه به فرایند، مسیر و نتیجۀ رابطه است. به نظر می‌رسد در عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک، طی‌‎کردن مسیر به‌تنهایی لذت‌بخش است و به‌نوعی هدف در مسیر و فرایند تعریف می‌شود. عشق به‌منزلۀ صعود، در بسیاری مؤلفه‌ها شبیه عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک است. منتهی به نظر می‌رسد در این گونه، تعریف هدف یا مقصدی مهم است که این رابطۀ عاشقانه باید به آن سمت میل کند. گرچه ممکن است این هدف به‌درستی مشخص نشده باشد؛ بنابراین، در این گونه، علاوه بر توجه به فرایند و مسیر و اعتقاد به ساخت دوطرفه، هدف یا نقطه‌ای نهایی که باید به آن رسید نیز مهم است؛ بنابراین، واقع‌نگری این مقوله، از مقولۀ پیشین کمتر است؛گرچه به‌‎منزلۀ پیش‌زمینۀ ذهنی در شروع و فرایند رابطه وجود دارد.

علاوه بر این سختی در وصال، در این مقوله اهمیت بیشتری می‌یابد. سعید 40‌ساله می‌گوید:

 «من عاقلانه انتخاب کردم و با مخالفت‌های خانواده‌اش مواجه شدم. مخالفت خانواده باعث شد من و اون در یک جبهه قرار بگیریم بر علیه دشمن فرضی. این هدف مشترک داشتن ما را بیشتر به هم پیوند داد و سختی‌هایی که برامون پیش می‌اومد همۀ تمرکز ما را بر این گذاشته بود که از این مرحله رد بشیم، این خیلی ما را به هم نزدیک کرد. متقاعدکردن پدرش برای ازدواج، ما را در یک راستا قرار داد».

یا صالح 22‌ساله می‌گوید:

 «عشق شبیه کوه، یه صعود سخته. هرچه سخت‌تر باشه بعد که میای انرژی بیشتری داری. عشق یه صعود سخته».

هدف‎‌مدار بودن رابطه، خطر روزمره‌شدن عشق در این گونه را بیشتر می‌‌کند. سعید 40‌ساله می‌گوید:

 «دیگه اون قوت قبل را نداره، دچار روزمرگی و عادت می‌شه، هدف مشترک رفت و ازطرف دیگه، الان فهمیدم که اون هدف مشترک خیلی مهمه تو زندگی»؛

البته چون اعتقاد به ساختن عشق و فرایندمحور بودن آن در این مقوله نیز وجود دارد، کنشگران با واردکردن حوزه‌های جدید شناخت و طرح موضوعاتی که به گفتگو ختم شود، سعی در ایجاد هیجان دوباره در رابطه را دارند. سعید 40‌ساله می‌گوید:

«اگه شناخت کامل شه نمی‌دونم چرا دیگه چیز جدیدی برات نداره. در هر رابطه‌ای چه عاشقانه و چه دوستانه، تا وقتی از مصاحبت لذت می‌برم که چیزی برای شناخت وجود داشته باشه، حرف جدیدی داشته باشه، اگه تو تکرار افتاد، نمی‌گم بدم میاد اما لذت اولیه را نداره. اون آدم (طرف مقابل) نباید ثابت باشه، باید دنبال یادگرفتن باشه، امروز و فرداش فرق کنه. همسرم الان تو یه حوزۀ جدید (عرفان) وارد شده، الان حرف جدیدی برای من داره. خیلی وقت‌ها به یه پدیده که برمی‌خوریم سعی می‌کنه با دانشی که داره تحلیل کنه»؛

البته ممکن است این ایجاد هیجان و نشاط در رابطه، به‌دلیل فی‌البداهه نبودن، هیچ‌گاه جای هیجان اوایل رابطه را نگیرد. سعید می‌گوید:

«یکی از شرایطی که عشق پایدار بمونه اینه که هدف مشترک داشته باشی. بعد از آن دیگه آن هیجان اولیه را تجربه نکردم. هرکاری هم بکنی که اون هیجان برگرده، کار تدبیره، تدبیر هم کاره عقله».

علاوه بر این در این گونه نیز اعتقاد به عشق در یک نگاه وجود ندارد. سعید می‌گوید:

«اول انتخاب کردم و دراثر ارتباط علاقه‌مند شدم. در این ارتباط با موجود ناشناخته‌ای مواجه می‌شی و دوست داری بشناسی، بیشتر بدونی، برای شناخت باید نزدیک‌تر شد، هرچه نزدیک‌تر بشی محبت بیشتر ردوبدل می‌شه».

همچنین عشق باید در طی زمان شکل بگیرد صالح می‌گوید‌:

 «عشق چیزی نیست که سریع برای یه رابطه عاشق بشی. عشق باید خیلی بگذره، طولانی‌مدت، چیزهایی که مدنظرت هست را داشته باشه تا عاشقش بشی».

 

عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره

در این گونه، ایدۀ محوری این است که عشق مانند هدیه‌ای تزیین‌‎شده و به‌صورت غیرمنتظره در اختیار فرد قرار می‌گیرد. تجربۀ متداول عشق در یک نگاه، حاصل چنین برداشتی از رابطۀ عاشقانه است. این مقوله، خود شامل دو زیرمقولۀ عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‎‌یافتنی و عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌نیافتنی می‌شود. در هر دو مقوله انتظار دریافت رابطه‌ای کامل و بی‌کم و کاست وجود دارد؛ رابطه‌ای که از همان ابتدای امر وجود داشته است. در اینجا ایده‌ای دربارۀ ساخت رابطه وجود ندارد؛ بنابراین، مواردی نظیر دریافت عشق در طول زمان، تلاش برای ایجاد و ساخت عشق و گفتگو و مذاکره در این مقوله موضوعیتی نمی‌یابند؛ زیرا همه‌چیز از همان ابتدا باید کامل و بی‌نقص باشد. به نظر می‌رسد بخشی از این رابطه به تصادف، شانس و بخت و اقبال واگذار شده است. مضرات چنین دیدگاهی در مواقعی که این عشق بسته‌بندی شده است، با ایده‌آل‌های فرد تفاوت دارد؛ مضراتی مانند داشتن نگاه غیرواقعی و سرخوردگی هنگام رویارویی با واقعیت و تلاش‌نکردن برای ترمیم و ساخت رابطه و درنهایت، یا ادامه‌دادن با بی‌میلی به رابطه یا قطع آن. در عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره، احتمال زیادی وجود دارد که فرد با ذوق و شوق وارد رابطه شود و بعد به این تجربه برسد که آنچه را فکر می‌کرده و می‌خواسته است، دریافت نکرده است. همچنان که ممکن است هدیه‌ای با بسته‌بندی زیبا با ذوق باز شود و بعد پسندیده نشود. در ادامه به هر دو زیرمقوله اشاره و با بخش‌هایی از مصاحبه‌ها مستند می‌شود.

 

عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌یافتنی

در این گونه، خود افراد در روابط درگیر می‌شوند و آن را جستجو می‌کنند. به‌دلیل اعتقادنداشتن به ساخت و تمایل به دریافت عشق بسته‌بندی شده و کامل، امکان مقایسه با موارد دیگر وجود دارد و همیشه این امکان هست که فرد با خودش فکر کند اگر فرد دیگری را انتخاب کرده بود، بهتر بود؛ بنابراین، ناب‌بودن کمتر معنا می‌یابد. شیوا 29‌ساله می‌گوید:

«بدترین تجربۀ من تو دانشگاه بود. وقتی دیدم همه دنبال گزینه‌اند که با کی برن بیرون؟ منم دختر شیطونی بودم دوست داشتم بازم اون اتفاق بیفته؛ ولی یهو گیر افتاده بودم می‌رفتم تو جمع می‌دیدم همه هم‌سن و سال‌های من دانشجو هستن، دوست نداشتم به کسی بگم من ازدواج کردم. بعد کِیس‌های دیگه را می‌دیدم که فلانی شوهرش اینه. من با کسی ازدواج کردم که حتی دیپلم هم نداشت. برای همین سرخورده شدم و احساسم کم شد. نقطۀ تماس من با گزینه‌های دیگه قطع شده بود».

عاملان درگیر در این گونۀ عشق‌ورزی، تلاش خود را در جهت بهبود رابطه یا رفع کدروت‌های احتمالی می‌کنند یا با سازوکار‌هایی سعی می‌کنند رابطه را لذت‌بخش‌تر کنند؛ اما ایدۀ حاضر و آماده‌بودن عشق، مانع رضایت کامل از رابطه یا داشتن تصورات غیرواقعی به رابطه می‌شود.

 

عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌نیافتنی

در این مقوله، افراد به دلایل شخصیتی نظیر کمبود اعتماد به نفس در برقراری ارتباط با جنس مخالف یا ترس از بروز احساسات، وارد رابطه با شخص دیگری نمی‌شوند. محسن 24‌ساله می‌گوید:

«تو این سن اعتماد به نفسم پایین هست برای برقراری رابطه. این چیزی که می‌گم لزوماً منطقی نیست؛ ولی ذهنیت من هست. من ازلحاظ ظاهری فکر می‌کنم خیلی مهمه که یه پسر برای دخترا جذاب باشه. بعد من قد کوتاهی دارم و خیلی جذاب نیستم. تو معاشرت‌های اجتماعی هم خیلی آدم خوش‌زبونی شاید نباشم» و یا: «آدم درون‌گرایی هستمدلم نمی‌خواد احساساتم را به کسی بگم. یه بارم نشده که با کسی درد و دل کنم، فکر می‌کنم این یه جور حقیرشدن در مقابل طرف هست اگه احساستم را بش بگم و بگم دوستت دارم. اگه جواب نه بشنوم خیلی شکست بدی هست».

نکتۀ جالب در این مقوله بین مشارکت‌کنندگان این بود که این افراد به هیچ وجه تجربۀ شخصی و مستقیمی از روابط عاشقانه نداشتند و بیشتر به شکل ذهنی با آن درگیر بودند؛ اما تمایل دست‌یابی به این رابطه، به‌شدت در آنها وجود داشت. محسن می‌گوید:

 «همیشه یه معشوق خیالی برای خودم تصور می‌کنم. نمی‌تونم جزئیاتش را بگم. ازنظر ظاهری خیلی روش تأکید دارم که زیبا باشه».

 با وجود این، مشارکت‌کنندگان اگر در معرض یه رابطۀ واقعی نیز قرار گیرند، وارد آن نمی‌شوند. محسن می‌‎گوید:

«هر وقت نگاهش می‌کردم یه احساس خاصی داشتم، یه موجود زیبایی کنار دستت نشسته که دوست داری در آغوشش بگیری؛ ولی بش نگفتم چون ترسیدم بگه نه و تصویری که دیگران از من دارند کاملاً خراب شه».

 همچنین فکرکردن به مسائل پیش روی رابطۀ عاشقانه، بیشتر این گونه را به برقرارنکردن ارتباط تشویق می‌کند. محسن می‌گوید:

«همیشه به مشکلات مقابل عشق فکر کردم. اول کار تو به طرف یه حس خوب داری و دوست داری باش باشی تا آخر عمر؛ ولی بعدش به نظرم این حس از بین می‌ره. حس می‌کنم همۀ افراد برام خسته‌‎کننده می‌شن. تو با هرکسی زیاد باشی برات خسته‌کننده می‌شه».

 یا امید 24‌ساله می‌گوید:

«تو دانشگاه از یه خانمی خیلی خوشم می‌اومد؛ اما در حد همین خوش آمدن بود. چیزی نگفتم می‌ترسیدیم بگم که یهو جواب نه بده. خیلی خوشگل بود احساس می‌کردم از سرم زیاده. یه مقداری هم به‌خاطر وضعیت اقتصادی هست که خودم را از چنین مسئله‌ای بازمی‌دارم. باید حتماً پول خوب داشته باشم تا با یه خانمی ارتباط برقرار کنم».

 همین وارد رابطه نشدن و درگیری صرفاً ذهنی با آن، زمینۀ ایده‌آل‌‎گرایی و داشتن تصورات غیرواقعی از رابطه را در این گونه بیشتر می‌کند.

عشق به‌منزلۀ اعتیاد

در این گونه، رفتار عشق‌ورزی و مدام عاشق‌شدن، به شکل رفتاری اعتیادی در فرد بروز می‌کند؛ درواقع، فردبه‌فرد شدن و یا مورد عوض‌کردن به شکل مداوم در این گونه تکرار می‌شود و اعتقاد و آگاهی به چنین امری وجود دارد. محمد 35‌ساله می‌گوید:

«محسن نامجو یه شعری داره می‌گه عشق اول همیشه خاطره است، عشق دوم همانا فاجعه است، عشق همیشه در مراجعه است. همیشه میاد و می‌ره، آدم 70 ساله عاشق می‌شه، آدم 20 ساله هم عاشق می‌شه».

براساس این دیدگاه فرد در هر سنی امکان و حق عاشق‎شدن را دارد؛ زیرا ماهیت عشق اینگونه است.

چیزی که در این مورد از عشق‌ورزی مهم است، تجربۀ هیجان و دست‌زدن به اعمال غیرعادی و همچنین وابستگی و علاقۀ متهورانه است؛ چنین امری هر دو جنبۀ جنسی و غیرجنسی در رابطه را شامل می‌شود. محمد می‌گوید:

 «با یه خانمی دوست شدم که ساعته 4 نصف شب که دلم براش تنگ می‌شد. خونه‌شون طبقۀ اول بود، یه پرادو داشتم، می‌رفتم زیر پارکینگ از تو بالکن می‌پرید و می‌آمد تو ماشین. خوب این عشقه، وجدانی هم نمی‌تونی بگی دوستت نداشته».

منتهی به‌محض فروکش‌کردن هیجانات اولیۀ ناشی از ناشناختگی، فرد علاقۀ خود را به طرف مقابل از دست می‌دهد. تفاوت دیگر این گونه با گونۀ تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق این است که فرد در سطح خودآگاه نمی‌داند که می‌خواهد از فرد مقابل خود جدا شود؛ ولی برحسب عادت یا برخی ویژگی‌های شخصیتی از فرد مقابل جدا می‌شود.

دست‌نیافتنی‌ بودن، از ایده‌های محوری این گونه از عشق‌ورزی است. محمد می‌گوید:

« احساسش زمانی زیاد می‌شه که وصال توش نباشه!».

 تجربۀ مشارکت‌کنندگان در این زمینه نشان داد فرد به شکل مکرر وارد رابطه با اشخاصی می‌شود که وصال آنها تقریباً غیرممکن است. اصلاً ایدۀ وصال در این نوع عشق وجود ندارد. عشق تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که ناشناختگی و نرسیدن وجود داشته باشد و به‌محض وصال و آشنایی با واقعیت دو طرف، این عشق از بین می‌رود. محمد می‌گوید:

«تا زمانی که دو تا شخص متفاوت هم را دوست دارن از دو خانوادۀ متفاوت، زمانی که عشق جاری شد، وقتی این فاصله کم بشه، اینقدر خصوصیات بد اخلاقی طرف دیده می‌شه که اول یواش‌یواش رنگش را می‌بره، بعد بوش را می‌بره. خیلی‌ها را می‌شناسم که تو دورۀ نامزدی عاشق هم بودن و ازدواج کردن، 1 سال نتونستن زندگی کنن، جنس عشق نرسیدنه».

 همین دست‌نیافتنی بودن عشق به‌دلیل اعتقادنداشتن به وصال و هیجان‌طلبی است که آن را هیجان انگیز می‌کند.

در این گونه، عشق مانند مخدر عمل و حالتی از بی‌خیالی و خلسه را ایجاد می‌کند. در عین حال نشاط‌بخش نیز هست. گرچه خود فرد به دائمی‌نبودن این نشاط واقف است، دقیقاً هیجان و لذت رابطه از این بخش کسب می‌شود. محمد می‌گوید:

 «برای من تعریف عشق، یه دوست‌داشتن انتحاری هست؛ مثل کسی که بمبی به خودش وصل می‌کنه و تو مسجد خودش را می‌ترکونه! عشق اینجوریه ازنظر من! همیشه دلم می‌خواد یکی یه جوری دوستم داشته باشه که کسی دیگه نداشته. دوست‌داشتن انتحاری؛ یعنی یه دوست داشتنی که عقل را زایل می‌کنه. چیزی که ثانیه‌به‌ثانیه خوشی‌هاش با ثانیه‌به‌ثانیۀ بدی‌هاش خاطره باشه! فرجام نداشته باشه! وصال نداشته باشه! این تاوان عشقه! تاوان عشق نرسیدن هست! اگه لیلی به مجنون می‌رسید که افسانه نمی‌شد».

همچنین در گونۀ عشق به‌منزلۀ اعتیاد، فرد نمی‌تواند منشأ و دلیلی برای شروع رابطه بیابد. دقیقاً مانند زمانی که فرد معتاد می‌شود. محمد می‌گوید:

 «اینجور رابطه‌ها را نمی‌تونی بگی چه طوری شروع شد! مثل مصرف مواد مخدر، یهو چشمت را بازمی‌کنی می‌بینی وسط یه رابطه‌ای!».

تفاوت این گونه با گونۀ عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌نیافتنی، در این است که در گونۀ عشق به‌منزلۀ اعتیاد، این ایده وجود ندارد که عشق اساساً دست‌یافتنی نیست؛ بلکه فرد به‌کرات عاشق می‌شود؛ ولی اعتقادی به وصال در عشق ندارد؛ زیرا بر این باور است که با وصال عشق از بین می‌رود؛ بنابراین، به شکل ناخودآگاه وارد رابطه‌های بی‌فرجام می‌شود یا به‌گونه‌ای رابطه را در میانۀ راه رها می‌کند تا شور و هیجان آن حفظ شود. در این حالت حتی سختی‌های جدایی نیز برای فرد نوعی هیجان به بار می‌آورد. همچنین باور به بی‌وصال بودن رابطه‌ها، این فرصت را به فرد می‌دهد که وارد رابطه‌های جدید شود؛ در صورتی که در عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌نیافتنی، فرد اصلاً وارد رابطه نمی‌شود و تنها خیال آن را در سر می‌پروراند.

 

عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک

در این گونه از عشق‌ورزی، تجربۀ عاشقی بیشتر فرایندی فیزیولوژیک و هورمونی تلقی می‌شود. فرید 33‌ساله می‌گوید:

«عشق مخصوصاً بین 15 تا 25 سالگی بیشتر جنبۀ جنسی داره، یه سری هورمون تو بدنت ترشح می‌شه. برای همین این واکنش شیمیایی وقتی آدم‌ها به خواسته‌شون می‌رسن خنثی می‌شه و دنبال یه نفر دیگه هستن».

 یا سارا 36‌ساله می‌گوید:

 «عشق بهمیزان زیادی هورمونی هست و هیچ آدمی نیست که از این لحاظ شبیه هم باشن»؛

بنابراین، کارکرد هورمون‌ها، تعداد و میزان تمایل‎‌داشتن به تجارب عاشقانه را تا حد زیادی تعیین می‌کند. سارا می‌گوید:

«تو اگه می‌بینی خیلی آدم ملایمی هستی یا تاحالا پیشنهادی به کسی ندادی، خیلی نگو من خودکنترلم، تو اتفاقی تو وجودت نیفتاده. یا کسی که خیلی دچار نوسانه یا خیلی حماقت‌ها کرده که نباید می‌کرده، تو فکر نکن اون خودکنترلی کمتری روی خودش داشته. همۀ اینا نه ولی تا حد زیادیش هورمونه! حداقل شروعش هورمونه».

 در این گونه، برای تأیید فیزیولوژیک‌بودن عشق، به تغییرات بدنی در این زمینه اشاره می‌شود. سارا می‌گوید:

«من اول که کسی (منظور کسی است که سوژه به آن علاقه‌مند بوده است) را می‌دیدم کف دستم داغ می‌شد، انگار کف دستم حرارت می‌داد، صدای قلبم را با گوشم می‌شنیدم یا صدای تلفن می‌اومد، قلبم از بدنم می‌زد بیرون. اینا هورمونیه».

همچنین هورمونی‎‌بودن عشق، جنبه‌های غیرمادی را از عشق سلب می‌کند. سارا می‌گوید:

 «من تو رابطه‌هام (عاشقانه) دیدم که یه‌دفعه احساس می‌کنم هیجان شدیدی بم دست داده، یه چیزی انگار جاری شد تو کل بدنم، بعد مطالعه کردم دیدم الان اکسیتاسین تو بدنم ترشح شده. این الان یه احساس آسمونی نیست که به من دست داده، نه! این لذت هورمونی هست که من دارم می‌برم. این ریزش چند تا هورمون هست، قسمت جلویی مغزت فعال می‌شه. می‌گن تا 30 درصد احمق می‌شی؛ چون بخش قضاوت مغزت از فعالیت خارج می‌شه، هیچ اشکالی هم نداره، زندگی شیرین‌تر می‌شه»

. البته ممکن است به مرور زمان و انباشت تجربۀ عاشقی‌ فرد، کمی از اعتقاد صرف به فیزیولوژیک‌بودن آن کاسته شود. سارا ادامه می‌دهد:

 «بعد دیدم یه چیز آمیخته است، تو نمی‌تونی بگی کاملاً هورمونیه! کاملاً عاطفیه! یه چیز کاملاً مرکبه. بعد اجزائش به‌هم‌پیچیده و آمیخته است».

همچنین عشق به‌منزلۀ فرایندی هورمونی، می‌تواند مبنای شکل‌گیری انواع دیگر روابط قرار گیرد. سارا می‌گوید:

 «عشق مقدار زیادی‌اش هورمونی هست ولی یه مبناست که ما باش رابطه شکل بدیم. رابطۀ مادر و فرزند هم عشق هست ولی اون یه مبناست که با هم رابطۀ حمایتی شکل بدن. خود عشق تعریف نمی‌شه یه اساسه! که باش رابطه شکل می‌گیره».

 همچنین با اینکه در این گونه، اعتقاد به فیزیولوژیک‌بودن عشق وجود دارد، درگیری عاطفی و تمایل به تداوم رابطه نیز دیده می‌شود. فرید: می‌گوید:

«اگه دوباره بخوام یه فاجعۀ عاطفی داشته باشم تحملش را ندارم یا دربه‌دری عاطفی! من دفعۀ آخری که تو رابطه بودم طرف وقتی رفت، با خودش یه بمب هیدروژنی هم زد و رفت؛ چون یه رابطۀ خوب بود».

 

 

جدول 3- گونه‌شناسی روابط عاشقانه

گونه‌شناسی روابط عاشقانه

گونه‌های عشق‌ورزی

زیرمقوله‌های گونه‌های عشق‌ورزی

کدهای مفهومی

عشق به‌منزلۀ دستاورد

ساخت تجارب مشترک

ساخت فعالانۀ عشق

تدریجی‌بودن تجربۀ عاشقانه

واقعیت دشوار مسیر عاشقی

تعامل‌محوری و مذاکره‌مندی رابطۀ عاشقانه

اهمیت فرایندمحوری رابطۀ عاشقانه

یکی‌بودن فرایند و نتیجه (طی‌کردن مسیر، تنها برای خود مسیر)

نگاه تقریباً واقع‌گرا به رابطۀ عاشقانه

صعود

طی‌‎کردن مسیر عاشقی

تلاش‌گری در رابطۀ عاشقانه

فرایندمحوری منتج به نتیجه

نگاه آمیخته‌ از واقع‌گرایی و ایده‌آل‌گرایی به رابطۀ عاشقانه

عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره

تجربۀ دست‌یافتنی

اعتقاد نسبی به عشق در یک نگاه

گشودگی برای ایجاد رابطه

انتظار رابطۀ کامل و بی‌‎نقص

دریافت یکدفعه و آنی رابطه

ایده‌آل‌گرایی نسبی به رابطۀ عاشقانه

تجربۀ دست‌نیافتنی

اعتقاد به عشق در یک نگاه

ناتوانی در برقراری رابطۀ عاشقانه

ترس از مشکلات عشق

نگاه ایده‌آل‌گرا به رابطۀ عاشقانه

عشق به‌منزلۀ اعتیاد

اعتقاد به بی‌وصال بودن عشق و تمایل به برقراری روابط بی‌فرجام

پذیرش زایل‌شدن عقل در رابطۀ عاشقانه و استقبال از آن

ورود و خروج مکرر به روابط

هیجان‌طلبی در روابط عاشقانه

اسطوره‌سازی و افسانه‌پردازی دربارۀ عشق

عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک

هورمونی و فیزولوژیک‌بودن عشق

سلب جنبه‌های غیرمادی از عشق

مبنا قراردادن عشق برای برقراری رابطه


گونه‌شناسی تجربۀ روابط غیرعاشقانه

همان طور که گفته شد، تجزیه و تحلیل یافته‌ها نشان می‌دهند چهار گونه تجربۀ عاشقانه از روابط مشارکت‌کنندگان استخراج می‌شود. علاوه بر این، یک گونۀ تجربۀ غیرعاشقانه با عنوان «تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق» نیز از یافته‌ها به دست آمد که برای تکمیل نتایج پژوهش، دربارۀ آن بحث می‌شود.

 

گونۀ تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق

در اعتقاد این گونه از تجربه، عشق وجود ندارد و تنها سرپوشی زیبا برای رفع نیازها و به‌ویژه نیاز جنسی است و این حالت کاملاً به شکل غریزی و ناخودآگاه رخ می‌دهد. سینا 24‌ساله می‌گوید:

«عشق وجود نداره، نظر من اینه که اونی که بهتر نیازهای تو را برطرف می‌کنه عاشقش می‌شی. دو تا عامل وجود داره یکی همون که شوپنهاور می‌گفت که ارادۀ معطوف به حیاتت هست که انتخاب می‌کنه و عامل دوم برطرف‌کردن نیازها. ما یه ناخودآگاهی داریم که تشخیص می‌ده این بهتر نیازهای منو برطرف می‌کنه».

 یا احمد 22‌ساله می‌گوید:

 «عشق مثل بقیۀ حس‌ها می‌مونه، اسمی نتونستن روش بذارن می‌گن عشق. عشق یه نیاز برای بقا بیشتر نیست، مثل نیاز به آب. ما تلاش می‌کنیم خیلی خاص جلوه‌اش بدیم».

 در این دیدگاه اعتقادی به متافیزیک در رابطۀ عاشقانه وجود ندارد. سینا می‌گوید:

«آخه من خیلی به متافیزیک اعتقاد ندارم، شاید بعضی‌ها تعریفشون ازعشق این باشه که ما یه روحی داریم و با روح طرف گره می‌خوره. ما یه حس شدیدی به بقا داریم، دوست داریم زنده باشیم، وقتی یه شخصی این نیازها را برای ما برآورده می‌کنه ما خوشحال‌تریم کنارش؛ پس عشق را می‌شه اینجوری معنی کرد که کنار کسی هستی که کنارش خوشحالی. طرف آرومت می‌کنه با برطرف‌کردن انواع نیازهات، یه وقت‌هایی دلت می‌خواد فقط با کسی حرف بزنی».

تفاوت این گونه با گونۀ عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک، این است که در این گونه کاملاً ابعاد جسمانی و جنسی در نظر گرفته می‌شود و ابعاد روحی - عاطفی در آن هیچ نقشی ندارند؛ در صورتی که در گونۀ قبلی ابعاد روحی و عاطفی نیز مهم‌اند. علاوه بر این در گونۀ عشق به‌منزلۀ تجربه فیزیولوژیک، امکان گذار از سطح فیزیولوژی و هورمونی در طی زمان و ایجاد هویت مشترک دراثر تداوم رابطه وجود دارد؛ ولی در این گونه به این دلیل که نیازهای جنسی در اولویت‌اند، اعتقادی به ثبات روابط وجود ندارد. سینا می‌گوید:

«من خیلی معتقد به پایداری یه رابطه تا ابد نیستم. هیچ‌وقت نسبت به هیچ‌کسی حس اعتماد ندارم. کلاً از چیزهایی که برای آینده باشه می‌ترسم. خوشم نمیاد یه تصمیمی الان بگیرم که برای 1 ساله دیگه هم باشه».

 یا احمد می‌گوید:

«هیچ‎‌وقت آدم مطمئنی نبودم، حتی برای یه شلوار خریدن. هیچ‌وقت برای تصمیم‌گرفتن مطمئن نیستم. به یاد ندارم یه تصمیم گرفته باشم و بش مطمئن باشم. برای یه شلوار خریدن پدر خودم را درمیارم و بعد هم پشیمان می‌شم».

چنین دیدگاهی سبب شکل‌دادن روابط مقطعی، تصادفی و بدون تعهد و مسئولیت می‌شود. همچنین احتمال دارد همیشه عنصری از فریب یا دروغ برای رسیدن به رابطۀ جنسی وجود داشته باشد. احمد می‌گوید:

«رابطه رندم و دخترای خرده‌ای یعنی رابطه‌ای که مدت کوتاهی باش خوشحال باشم و بعد ولش کنم. فقط اینکه طرف را گول بزنم و بعد برم تو رختخواب، مدت هر رابطه هم تا وقتی که دلم را بزنه، تا وقتی که از یکی دیگه خوشم بیاد، دلیه! هیچ مسئولیت نداره».

یا احمد می‌گوید:

«عشق وجود نداره؛ اما منظورم این نیست که بتونی با هرکسی رابطۀ جنسی داشته باشی، این نه! اینکه نمی‌تونی به‌خاطر رابطۀ جنسی، عاشق کسی بشی، یه دوستام سر گوشی‌اش که بری از اول تا آخر به همه گفته عاشقتم. برای چی؟ برای رابطۀ جنسی».


 

جدول 4- گونۀ رابطۀ غیرعاشقانه

گونه‌شناسی رابطۀ غیر عاشقانه

گونه‌های عشق‌ورزی

کدهای مفهومی

تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق

اعتقادنداشتن به عشق و روابط عاشقانه

مرکزیت نیاز جنسی

ایجاد روابط متعدد و تصادفی

اعتقادنداشتن به تداوم روابط

تأثیر ناخودآگاه در انتخاب رابطه

وجود عنصری از فریب برای رسیدن به رابطۀ جنسی

 


نتیجه‌

در پژوهش حاضر با استفاده از رویکرد پدیدارشناسی و روش تجزیه و تحلیل کولیزی، چهار گونه عشق‌ورزی از تجربۀ مشارکت‌کنندگان استخراج شد: عشق به‌منزلۀ دستاورد، عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره، عشق به‌منزلۀ اعتیاد و عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک. در پرتو تحلیل یافته‌ها، یک گونۀ دیگر خارج از گونه‌‌های یادشده با نام تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق شناسایی شد. عشق به‌منزلۀ دستاورد، شامل دو زیرمقولۀ عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک و عشق به‌منزلۀ صعود می‌شود. در این گونه، هیچ رابطه یا عشق پیشین یا عشق ایجادشده در یک نگاه وجود ندارد؛ بلکه این عشق در طی زمان و با طی‌کردن فرایندی ساخته می‌شود. مرور پسینی نظریه‌های مرتبط با عشق، نشان داد این نوع عشق را می‌توان با نظریات استرنبرگ و بدیو تببین کرد. استرنبرگ بر مبنای مؤلفه‌های صمیمیت، میل و تعهد، هشت نوع عشق را شناسایی می‌کند. به نظر می‌رسد عشق به‌منزلۀ دستاورد با عشق کامل یا آرمانی استرنبرگ همخوانی داشته باشد. ازنظر استرنبرگ «این نوع عشق ترکیبی از سه حالت صمیمیت، شور و شوق (شهوت) و تصمیم/تعهد است. در این حالت فرد همسر خود را به‌عنوان یک انسان دوست می‌دارد و به او احترام می‌گذارد. به او متعهد است و ازطریق برقراری ارتباط درست با او احساس نزدیکی می‌کند. رفتار دوستانه، رفاقت‌آمیز، محبت‌آمیز و مراقبت‌آمیز خواهد داشت» (Sternberg, 1986: 124).

البته همۀ مؤلفه‌های عشق به‌منزلۀ دستاورد، در مفهوم عشق کامل استرنبرگ یافت نمی‌شود. تنها بر این مبنا که سه مولفۀ مدنظر استرنبرگ یعنی صمیمیت، میل و تعهد در این گونه وجود دارد، این مورد تبیین‌شدنی است. افزون بر این، در مصاحبه‌های انجام‌شده به‌طور مستقیم به مؤلفۀ تعهد اشاره نشد؛ ولی به‌‎طور ضمنی و بر مبنای مواردی نظیر تصور آیندۀ مشترک یا برنامه‌‌ریزی برای طی مسیری خاص و ساخت رابطه، می‌توان تعهد به معنای ماندگاری در رابطه را از این گونه استنباط کرد. به نظر می‌رسد نظریۀ آلن بدیو در کتاب در ستایش عشق این گونه از عشق را به‌طور کامل‌تری تببین می‌کند. بدیو از ساخت عشق از منظر تفاوت یا ساخت عشق از منظر دو صحبت می‌کند. همان ‌طور که گفته شد، در این نوع عشق نیز به‌کرات از ساختن رابطه ازطریق گفتگو و تلاش صحبت شد. همچنین این گونه از عشق، اعتقادی به عشق در یک نگاه ندارد؛ همان طور که بدیو تأکید می‌کند: «ممکن نیست عشق به نخستین مواجهه کاسته شود؛ چراکه عشق نوعی ساختن است» (بدیو، 1393: 34).

علاوه بر نظریۀ انواع عشق استرنبرگ، از نظریۀ قصۀ عشق او نیز می‌‌توان برای تببین گونۀ عشق به‌منزلۀ دستاورد بهره برد. قصۀ عشق به‌خوبی تفاوت دو زیرمقولۀ عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک و عشق به‌منزلۀ صعود را نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد عشق به‌منزلۀ دستاورد با قصه‌های مشارکت استرنبرگ همخوانی داشته باشد. قصه‌های مشارکت بر این فرض استوار است که جفت‌ها قصد دارند با هم کار کنند؛ به این منظور که چیزی بیافرینند یا انجام دهند یا حفظ کنند. گونۀ عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک با قصۀ بافندگی و دوزندگی و قصۀ باغ، تطبیق‌پذیر است. «در قصۀ بافندگی و دوزندگی، عشق به دیدۀ هر آنچه که زوج می‌سازند، نگریسته می‌شود؛ هرچه باشد، این قصه سراسر ساختن است. مردم طوری روابط خود را می‌آفرینند که انگار دارند جامه می‌آفرینند» (استرنبرگ، 1391: 154). «در قصۀ باغ نیز زوجین رابطه را به چشم باغچه‌ای نگاه می‌کنند که لازم است مدام آن را پرورد و به هر شکلی به آن رسید. قصۀ باغچه می‌تواند بسیار سازش‌پذیر باشد؛ زیرا تقریباً همه‌چیز رو به بهترشدن دارد. به شرطی که به آن برسیم و از آن مراقبت کنیم و این مراقبت مضمون محوری همۀ قصه‌های باغبانی است» (استرنبرگ، 1391: 159). همان طور که مشاهده می‌شود، بیشتر مفاهیم عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک نظیر ساختن، کار مشترک، مستلزم تداوم بودن عشق و ... در این دو قصه یافت می‌شود. قصۀ دیگر، قصۀ سفر است که برای تبیین عشق به‌منزلۀ صعود و تفاوت جزئی آن با عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک راه‌گشاست. «در قصۀ سفر، فرد عشق را به چشم سفر می‌بیند؛ سفری که دو مسافر دارد. مقصدهای مختلف و ممکن بسیاری وجود دارد. شاید بتوان گفت مقصدها بی‌شمارند. زوج توانایی انتخاب مقصد سفر مدنظر خویش را دارد» (استرنبرگ، 1391: 149).

گونۀ دوم، عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره است که با دو زیرمقولۀ تجربۀ دست‎‌یافتنی و تجربۀ دست‌نیافتنی شناسایی شد. وجه مشترک هر دو گونه، نگاه به عشق به‌منزلۀ امری آماده و بسته‌بندی‌شده و همچنین ایده‌آل‌گرایی به عشق است که گاهی ممکن است سبب شکل‌دادن تصورات غیرواقعی از عشق نیز بشود. در عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌یافتنی، خود افراد عاملیت دارند و برای ایجاد رابطه تلاش می‌کنند. در این گونه گشودگی نسبت به ایجاد ارتباط وجود دارد؛ با این حال به‌دلیل اعتقادنداشتن به ساختنی‌بودن رابطه و انتظار دریافت آنی آن، امکان مقایسۀ زندگی خود با دیگران وجود دارد. در عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌نیافتنی، فرد انتظار دریافت رابطۀ ایده‌آل و حتی غیرواقعی دارد؛ ولی اقدامی برای آن انجام نمی‎دهد. به نظر می‌رسد این گونه، شامل افرادی با ویژگی‌های شخصیتی خاص نظیر کمبود اعتماد به نفس و ترس از برقراری ارتباط با جنس مخالف می‌شود. در مجموع افراد در این گونه، آرزوی دریافت عشق را دارند و دربارۀ آن خیال‌پردازی می‌کنند؛ ولی هیچ‌گاه تلاشی در جهت آن انجام نمی‌دهند.

بخشی از مؤلفه‌های این گونه از عشق را با مبحث واقعیت و افسانه در قصۀ عشق از استرنبرگ می‌توان توضیح داد. نکتۀ مهم در نظریۀ استرنبرگ، تمایز بین واقعیت و افسانه است. ازنظر او، افراد سعی می‌کنند پیش‌فرض‌ها یا داستان‌های عشقی خود را جایگزین واقعیت کنند. به نظر می‌رسد در گونۀ عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره، دقیقاً فرد با پیش‌فرض‌های ذهنی خود یا قصۀ عشق خود وارد رابطه می‌شود؛ هرچند از این قصه آگاهی نداشته باشد (تجربۀ دست‌یافتنی) یا اینکه آرزو و خیال چنین رابطه‌ای را داشته باشد (تجربۀ دست‌نیافتنی). این گونه مصداق عشق در یک نگاه و ایده‌آل‌گرایی کامل در عشق است؛ زیرا چندان ممکن نیست فرد با یک نگاه شیفته و دلباختۀ کسی شود. مگر اینکه تصوراتی از معشوق در ذهن داشته باشد و بعد با دیدن فردی، همۀ این تصورات را بر او منطبق کند. حال ممکن است با او وارد رابطه شود (تجربۀ دست‌یافتنی) یا اینکه خیال این رابطه را در ذهن بپروراند (تجربۀ دست‌نیافتنی).

در گونۀ عشق به‌منزلۀ اعتیاد، افرادی به شکل اعتیادوار وارد رابطه و از آن خارج می‌شوند. عشق برای آنها حکم یک مخدر را دارد که نوعی هیجان آنی و شدید به آنها می‌دهد و به همین دلیل است که فرد ناخودآگاه به‌سمت روابطی کشیده می‌شود که هیچ فرجامی ندارند. در این گونه، فرد برای مدتی هم به‌لحاظ عاطفی و هم جنسی درگیری با فرد محبوبش پیدا کرده و بسیار محتمل است که بخشی از امور عادی زندگی خود را از دست بدهد یا آنها را قربانی روابط خود کند. این گونه از عشق‌ورزی، با کمی اغماض و تنها براساس تعریف استرنبرگ از عشق و مؤلفه‌هایی که برای آن بر می‌شمارد، با گونۀ عشق رمانتیک در مثلث عشق استرنبرگ همخوانی دارد. «این نوع عشق ترکیبی از صمیمیت و شور و شوق است که براساس دو جنبۀ جذابیت فیزیکی و عاطفی استوار است. نوعی احساس نزدیکی، قرابت و پیوند بین دو زوج است؛ با این حال به‎‌دلیل نداشتن بینش و تعهد، امکان تداوم این عشق اندک است» (Sternberg, 1986: 124). همچنین عشق به‌منزلۀ اعتیاد با مبحث قصه‌های چندگانۀ استرنبرگ تبیین‌شدنی است. او به این نکته اشاره می‌کند که هر فردی ممکن است چندین قصه از عشق داشته باشد. چنین چیزی بیان‌کنندۀ این مطلب است که چگونه افراد روابط عاشقانۀ کاملاً متناقض و حتی در تضاد با هم را تجربه می‌کنند یا چگونه وقتی در رابطه با فردی خاص هستند و به‌طور تصادفی با فرد دیگری نیز آشنا می‌شوند، دربارۀ انتخاب بین آنها دچار سردگمی می‌شوند؛ در حالی که حس می‌کنند هر دو این افراد ویژگی‌هایی پسندیده دارند. ازنظر استرنبرگ «هر یک از ما نوعاً یک قصۀ عشق نداریم؛ بلکه قصه‌های چندگانه داریم. وجود این قصه‌های چندگانه بیانگر این واقعیت است که عشق نه‌تنها از دیدگاه افراد مختلف مفاهیمی متفاوت دارد، حتی از دیدگاه یک فرد نیز یک پدیدۀ ساده نیست» (استرنبرگ، 1391: 29)؛ درنتیجه، ممکن است در مقطعی رابطه‌ای به نظرمان یک رابطۀ عاشقانۀ رضایت‌بخش و حتی خوب بیاید؛ اما اگر جفت بالقوۀ دیگری با داستان دیگری وارد ماجرا شود و نقشی ایفا کند که در سلسله‌مراتب اولویت‌های ما در سطح بالاتری قرار داشته باشد، آن رابطۀ نخستین ممکن است به‌سرعت ناکافی به نظر برسد. هنگامی که با جفت بالقوۀ تازه‌ای آشنا می‌شویم - جفتی که در قالب داستانی می‌گنجد که در سلسله‌مراتب ذهن ما در جایگاه برتری قرار دارد - جفت قدیمی ممکن است به‌ناگاه همه یا بخش بزرگی از جذابیت خود را از دست بدهد (استرنبرگ، 1391: 32-30).

از منظر گونه‌شناسی قصه‌های عشق، می‌توان قصۀ علمی – تخیلی را با این گونه از عشق مقایسه کرد؛ زیرا همان ‌طور که ذکر شد، در این نوع عشق، ایجاد روابط غیرعادی برای کسب هیجان اهمیت زیادی دارد و به همین دلیل است که بعد از فروکش‌کردن هیجان، فرد دوست دارد رابطۀ عاشقانه با شخص دیگری برقرار کند. برمبنای دیدگاه استرنبرگ، «کسانی که دارای قصۀ علمی - تخیلی‌اند، در یکی از این دو مقوله می‌گنجند: یا به نظر می‌رسد مدام با جفت‌هایی رابطه برقرار می‎کنند که عجیب‌ترین جفت‌های ممکن هستند و یا اینکه حس می‌کنند بی‌اندازه عجیب و متفاوت از دیگران هستند و خوش دارند با کسانی باشند که برای این حالت بی‌نهایت عجیب ارزش قائل می‌شوند. در حالت اول دو سناریو عمومیت دارد؛ در سناریوی اول فرد آگاهانه و از روی قصد کسی را انتخاب می‌کند که عجیب و غریب بنماید. بخشی از هیجان رابطه در خودِ انتخاب غیرعادی‌ترین شخص ممکن نهفته است. در سناریوی دوم خود شخص متحیر است که چرا سروکارش با آدم‌های عجیب و غریب می‌افتد. در این سناریو، مثل سناریوی همۀ قصه‌ها، آدمی نه‌تنها کسی را انتخاب می‌کند که با قصۀ موردعلاقه‌اش همخوان است بلکه فعالانه نیز در شکل‌گیری رفتارهای جفت شرکت می‌کند و درنتیجه، ممکن است عملاً رفتارهای جفت خود را به‌سوی عجیب و غریب شدن سوق دهند و بعد اظهار نومیدی کنند که چرا جفتشان چنین عجیب و غریب رفتار می‌کند» (استرنبرگ، 1391: 108-107).

در گونۀ عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک، تأکید زیادی بر جنبه‌های هورمونی عشق می‌شود. به همین دلیل شروع، فرایند و فروکش‌کردن احساسات یا اتمام عشق با کارکردهای هورمونی تعریف می‌شود؛ البته هورمونی تلقی‌کردن عشق در این گونه، به معنای بی‎‌ارزش تلقی‌کردن آن نیست؛ بلکه این شروع هورمونی عشق، می‌تواند مبنای شکل‎دادن روابط بلندمدت‌تری شود و در طی زمان و با شکل‎‌دادن تجارب مشترک، سبب ایجاد هویت مشترک شود. در این راستا، می‌توان به نظریه‌های فیشر استناد کرد. فیشر عشق رمانتیک را براساس تغییرات مغزی توضیح می‌دهد. براساس دیدگاه او یک مادۀ شیمیاییِ عصبیِ مرتبط، یعنی نورپینفرین نیز ممکن است به عشق رمانتیک کمک کند؛ زیرا این پیام‌رسان عصبی، در کنار تولید تمرکز و انگیزه، بعضی از واکنش‌های جسمانی عشق رمانتیک ازجمله دلشوره، لرزش زانوان و خشکی دهان را نیز به وجود می‌آورد (فیشر، 1396).

در گونۀ تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق که جدای از گونه‌‌های پیش‌‌گفته است، اعتقادی به عشق وجود ندارد؛ بلکه ادعای عشق، تنها هموارکردن مسیر برای شکل‌دادن به رابطۀ جنسی است. در این گونه به‌دلیل عاطفی‎‌نبودن روابط، روابط متعدد شکل می‌گیرند و هر رابطه‌ای تا زمانی ادامه می‌یابد که لذت‌بخش باشد. در این دیدگاه، اعتقادی به تأثیر ناخودآگاه در انتخاب افرادی که برای رابطۀ جنسی مناسب‌ترند، وجود دارد. این گونه از عشق را با نظریات استرنبرگ، باومن و بدیو می‌توان تببین کرد. همان طورکه گفته شد، استرنبرگ براساس مؤلفه‌های صمیمت، میل و تعهد گونه‌شناسی خود را از عشق ارائه می‌دهد؛ بنابراین، به نظر می‌رسد گونۀ تجربۀ رابطۀ جنسی عاری از عشق، با شیفتگی (دلباختگی) استرنبرگ تببین‌پذیر باشد. «در این نوع عشق بعد شور و شوق (شهوت) بر روابط افراد یا احساس یک فرد نسبت به دیگری حاکم است. یک حالت شدید شور و اشتیاق است که در آن فرد به‌شدت و به‌طور افراطی مجذوب شده، در حالی که تعهد و صمیمیت واقعی وجود ندارد» (Sternberg, 1986: 124). افزون بر این، از قصۀ عشق نیز می‌توان بهره برد. به نظر می‌رسد قصۀ مجموعه یا کلکسیون، با این گونه همخوانی داشته باشد. «در قصۀ مجموعه، شخص جفت خود را بدین دلیل انتخاب می‌کند که این جفت (زن یا مرد) در مجموعۀ فراگیرتری می‌گنجد. درست مثل اینکه کسی کلکسیون سکه، تمبر یا قوطی کبریت باشد و در پی یافتن سکه، تمبر یا قوطی کبریتی باشد که با مجموعۀ او بخواند. ممکن است به نظر فردی جفت وی کاملاً در زندگی وی بگنجد؛ اما اغلب مواقع این جفت چیزی نیست جز عنصری از یک مجموعه» (استرنبرگ، 1391: 114). بخشی از این گونه با استفاده از نظریات باومن نیز تبیین‌پذیر است. باومن در مطرح‌کردن عشق سیال در پی توضیح، ثبت و درک ناپایداری خارق‌العادۀ پیوندهای انسانی و احساس ناامنی حاصل از این ناپایداری‌‌هاست. او از «روابط جیب بلوز» نام می‌‌برد که هنگام نیاز می‌‌توان آنها را شکوفا و پس از رفع نیاز آنها را کاملاً در جیب خود پنهان کرد. همچنین معتقد است روابطه به سمت و سویی می‌روند که تعهد به‌ویژه تعهد بلندمدت، نوعی دام است که افراد باید از آن دوری کنند. مشاوره‌‌ها به افراد می‌آموزند که «اگر مایل به ایجاد رابطه هستید، فاصلۀ خود را حفظ کنید. اگر می‌‌خواهید از دوستی خود احساس رضایت کنید نه تعهد بدهید و نه تعهد بگیرید. همیشه همۀ درها را باز نگه دارید» (باومن، 1384: 14).

بدیو در کتاب در ستایش عشق گونه‌ای از عشق را نقد می‌کند که بسیار شبیه به عشق سیال باومن است. بدیو از سایت دوست‌یابی به نام متیک صحبت می‌کند. به گفتۀ او نگاه متیک‌وار به عشق، «به ما می‌گوید که با حساب و کتاب به‌دنبال کسی باش که سلیقه، افکار و رؤیاها و سرگرمی‌های مشابه خودت را داشته باشد» (جفریس، 1394). این دیدگاه، امنیت عاطفی و روانی در برابر تعهدنداشتن، وابستگی و ازهم‌گسیختگی روابط را به فرد آموزش می‌دهد. متیک این امنیت را با انکار اهمیت عشق و تقلیل آن به لذت، به فرد پیشکش می‌کند. این نگاه، نوعی ناپایداری تحمل‌پذیر را برای دو طرف درگیر در عشق پیشنهاد می‌کند. در مجموع، کنشگران بر مبنای تجارب گوناگون در طول زندگی و زمینه‌‌های زندگی‌‌شان، سبک‌‌های گوناگونی از عشق‌‌ورزی را تجربه می‌کنند. با وجود این، به رویارویی با عشق و تجربۀ عشق به‌منزلۀ موضوعی دسترس‌‌پذیر توجه می‌شود؛ به عبارت دیگر، برداشت‌های غیرمادی و ماورایی از عشق بین مشارکت‌کنندگان وجود ندارد. همچنین برخلاف تعریف رایج از عشق که آن را معطوف به فردی خاص کرده است و این فرد جایگزینی ندارد، در گونه‌های جدید عشق‌ورزی چنین ایده‌ای وجود ندارد. در گونۀ عشق به‌منزلۀ دستاورد، تمرکز بر ساخت رابطه‌ای ناب و منحصربه‌فرد و آن هم در طی زمان و با وجود مؤلفه‌هایی نظیر گفتگو و تعامل مداوم است و در سایر گونه‌ها مشارکت‌کنندگان معتقد بودند هر فردی می‌تواند موضوع عشق آنها قرار گیرد. جدول زیر نظریه‌های پشتیبان گونه‌شناسی عشق را نشان می‌دهد.

 

 

جدول 5- تببین نظری پسینیِ گونه‌شناسی عشق

گونه‌شناسی تجارب عاشقانه و غیرعاشقانه

تبیین نظری پسینی

عشق به‌منزلۀ دستاورد

- عشق به‌منزلۀ ساخت تجارب مشترک

- عشق به‌منزلۀ صعود

نظریه رداز

نظریه

استرنبرگ

انواع عشق: عشق کامل

استرنبرگ

قصۀ عشق: قصۀ سفر قصۀ بافندگی و دوزندگی، قصۀ باغچه

بدیو

ساخت عشق از منظر تفاوت

«عشق به‌منزلۀ تجربۀ عاطفی غیرمنتظره

- عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‌یافتنی

- عشق به‌منزلۀ تجربۀ دست‎‌نیافتنی

استرنبرگ

واقعیت و افسانه در قصۀ عشق

عشق به‌منزلۀ اعتیاد

استرنبرگ

انواع عشق: (شبه) عشق رمانتیک

استرنبرگ

قصۀ عشق: قصه‌های چندگانه، قصۀ علمی – تخیلی

عشق به‌منزلۀ تجربۀ فیزیولوژیک

هلن فیشر

هورمونی‎‌بودن عشق رمانتیک

تجربۀ رابطه جنسی عاری از عشق

استرنبرگ

نوع عشق: شیفتگی یا دلباختگی

استرنبرگ

قصۀ عشق: قصۀ مجموعه یا کلکسیون

زیگمونت باومن

عشق سیال

آلن بدیو

عشق متیک

 



[1] عشق به خدا یا عشق دینی که هدف آن غلبه بر جدایی است. خدا به‌منزلۀ برترین ارزش و مطلوب‌ترین خیر است؛ بنابراین، معنی خاص خدا به این بستگی دارد که شخص خیر مطلوب‌تر را چه می‌داند؛ ازاین‌رو، مفهوم خدا باید با تحلیل ساخت منش شخصی شروع شود که او را می‌پرستد (فروم، 1389: 83).

[2] عشق به هم‌نوع یا همان طور که فروم می‌گوید عشق برادرانه که همان احساس مسئولیت، دلسوزی، احترام و شناختن همۀ انسان‌ها و آرزوی بهترکردن زندگی دیگران است (فروم، 1389: 64).

[3] عشق مادرانه قبول بدون قید و شرط زندگی کودک و احتیاجات اوست. روابط مادر و فرزند، برخلاف عشق برادرانه و عشق زن و مرد که عشق برابرهاست، به‌سبب ماهیت خاصی که دارد، مبتنی بر نابرابری است. یکی به همۀ یاری‌ها نیاز دارد و دیگری همۀ آن یاری‌ها را فراهم می‌آورد (فروم، 1389: 66).

[4]Farrer et al.

[5]Forester et al.

[6]De Munkm et al.

[7]Félix

[8] Sperechr & Hatfield

[9]Jankowiak et al.

[10]Rohmann et al.

[11] Ribena: نوعی نوشیدنی الکلی

 

[12] Top Poket Relationships

[13]Polit & Haunger

ادیب حاج‌باقری، م.؛ پرویزی، س. و صلصالی، م. (1389).روش‌های تحقیق کیفی، تهران: بشری.
استرنبرگ، ر. (1391). قصۀ عشق، نگاهی تازه به روابط زن و مرد، ترجمۀ: علی‌اصغر بهرامی، تهران: رشد.
باومن، ز. (1384). عشق سیال، درباب ناپایداری پیوندهای انسانی، ترجمۀ: عرفان ثابتی، تهران: ققنوس.
بدیو، آ. (1393). در ستایش عشق، ترجمۀ: مریم عبدالرحیم کاشی، تهران: ققنوس.        
جفریس، الف. (1394). آلن بدیو، عشق هر بار بازآفریدن است، ترجمۀ: خالد خسرو، تهران: دانشنامۀ مردمی ایران.
حیدری، آ. (1392). «عشق، سوبژکتیویته و قدرت، جامعه»، دوفصلنامۀ جامعه، فرهنگ و رسانه، د 2، ش 7، ص 125-109.
سهراب‌زاده، م. و حمامی، ع. (1393). «برساخت اجتماعی عشق در تجربه زیسته زنان: بررسی کیفی مسائل و تبعات روابط عاشقانه دختران مجرد تهرانی»، فصلنامه زن در فرهنگ و هنر (پژوهش زنان)، س 6، ش 4، ص 488-471.
صادقی‌فسایی، س. و شریفی‌ساعی، م. (1391). «عشق و ضد عشق در سریال‌های ایرانی، تحلیل نشانه‌شناختی روابط عاشقانه و روابط مبتنی بر فریب در رسانۀ ملی»، پژوهش‌های ارتباطی، س 19، ش 3، ص 96-66.
صدیقی، ب. (1393). «عشق جنسیت‌زده: عشق مردانه/ عشق زنانه»، دوفصلنامۀ جامعه، فرهنگ و رسانه، س 4، ش 13، ص 50-37.
صفایی، م. (1390). «جوانان و عشق؛ تأثیر زمینۀ اجتماعی در مفهوم‌پردازی رابطۀ عاشقانه»، فصلنامۀ مطالعات زنان، ش 28، ص 104-81..
فرح‌بخش، ک. و شفیع‌آبادی، ع. (1385). «ابعاد عشق‌ورزی براساس نظریۀ سه‌بعدی عشق در چهار گروه زوج‌های در مرحلۀ نامزدی، عقد، ازدواج و دارای فرزند»، فصلنامۀدانش و پژوهش در روان‌شناسی کاربردی، د 8، ش 30، ص 20-1.
فروم، الف. (1389). هنر عشق ورزیدن، تهران: مروارید.
فیشر، هـ. (1396). چرا عاشق می‌شویم؟ ماهیت و فرایند عشق رمانتیک، ترجمۀ: سهیل سمی، تهران: ققنوس.
علیرضانژاد، س. (1397). «عشق و جدایی: مطالعه‌ای مردم‌نگارانه در بین زنان شاغل و تحصیلکردۀ ساکن تهران»، نامۀ انسان‌شناسی، د 14، ش 25، ص 144-115.
کنعانی، م. و محمدزاده، ح. (1395). «تماس‌های شبکه‌ای و تجربۀ عشق سیال: مطالعۀ کیفی دانشجویان دختر دانشگاه گیلان»، فصلنامۀ تحقیقات فرهنگی ایران، د 9، ش 1، ص 147-115.
گیدنز، آ. (1385). چشم‌‎اندازهای جهانی، ترجمۀ: محمدرضا جلایی‌پور، تهران: طرح نو.
محمدپور، الف. (1389). ضد روش، منطق و طرح در روش‌شناسی کیفی، تهران: جامعه‌شناسان.
مختاری، ز.؛ کیانپور، م. و آقابابایی، الف. (1395). «مطالعۀ پدیدارشناسانۀ عشق ازدواجی در دوران آشنایی؛ تجربۀ زیستۀ کنشگران تازه ازدواج‌کردۀ شهر اصفهان از آشنایی تا لحظۀ عقد»، فصلنامۀ زن در فرهنگ و هنر (پژوهش زنان)، د 8، ش 4، ص 538-517.
میرمیری، هـ. (1390). برساخت اجتماعی عشق در تجربه زیستۀ ایرانی؛ مورد مطالعه دهۀ40، 60 و 80، پایان‌نامۀ کارشناسی‎‌ارشد مطالعات فرهنگی، دانشگاه علم و فرهنگ تهران.
هومن، ح. (1385). راهنمای عملی - پژوهش کیفی، تهران: سمت.
De Munkm, V C. Korotayev, A. Munck, J & Khaltourina, D. (2011) “Cross Cultural Analysis of Models of Romantic Love Among U.S. Residents, Russian and Lithuanians.” Cross Cultural Research, 45 (2): 128-154.
Farrer, J. Tsuchiya, H. & Bagrowicz, B. (2008) “Emotional Expression in Tsukiau Dating Relationships in Japan.” Journal of Social and Personal Relationships, 25 (1): 170-188.
Félix, N. (2012) “Perceptions of Love and Sex Across the Adult Life Span.” Journal of Social and Personal Relationships, 29 (6): 760-775.
Forester, J. Epstude, K. & Özelsel, A. (2009) “Why Love Has Wings and Sex Has Not: How Reminders of Love and Sex Influence Creative and Analytic Thinking.” Personality and SocialPsychology Bulletin, 35 (11): 1479-1491.
Jankowiak, W. Shen, Y. & Volsche, S. (2015) “Investigating Love’s Universal Attributes: A Research Report from China.” Cross-Cultural Research, 49 (4): 422-436.
Rohmann, E. & Führer, A. & Werner Bierhoff, H.(2016) “Relationship Satisfaction across European Cultures: The Role of Love Styles.”Cross-Cultural Research, 50 (2): 178-211.
Sperechr, S. & Hatfield, E. (2015) “The Importance of Love as a Basis of Marriage: Revisiting Kephart (1967).” Journal of Family Issues, 38 (3): 312-335.
Sternberg, R. J. (1986) “A Triangular Theory of Love.” Psychological Review, 93 (2): 119-135.