نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار، گروه روانشناسی دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
2 دکتری روانشناسی، دانشگاه آزاداسلامی واحد علوم و تحقیقات اصفهان، ایران
3 دکتری روانشناسی، دانشگاه آزاداسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
مقدمه
معضل دختران فراری[1] یکی از مشکلات اجتماعی در حال افزایش است که به عنوان چالشی جدی برای خانوادهها، مراکز بهزیستیو سازمان دولتی در ایران مورد توجه قرار گرفته است (طوبایی، ناطقی، ده بزرگی و صدر اصفهانی[2]، 2012). دختران فراری کسانی هستند که زیر 18 سال سن داشته و بر اساس میل و اراده خود خانه را ترک کردهاند؛ امّا گاهی اوقات توسط والدین یا مراقبان آنها از خانه رانده میشوند و هیچگونه نگرانی یا دلمشغولی از غیبت این دختران در خانواده آنها وجود ندارد (ژو، تام، بالاک ولین[3]، 2012). پدیده فرار از خانه نسبتاً شایع است؛ به طوریکه از هر 8 نوجوانان، یک نفر حداقل در دوران نوجوانی از خانه فرار کرده است (لین[4]، 2013). بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت[5] سالانه بیش از یک میلیون نوجوان 19-13 ساله از خانه فرار میکنند (ایروانی و ابراهیمی، 1388)؛ یک چهارم فرارها قبل از 13 سالگی رخ میدهند (ملتزر، فورد، ببینگتون و واستانیس[6]، 2012) و میانگین فرار از خانه در هند و اتیوپی 14-10 گزارش شده است (طوبایی، ناطقی، دهبزرگی و صدر اصفهانی، 2012). تخمین زده شده است که در ایالات متحده آمریکا 300000/1 نفر از خانه فراری هستند و در انگلستان برآورد شده که هر ساله 100000 نفر فرار از خانه داشتهاند . بر اساس آمار اداره ملی چین 150000 کودک خیابانی وجود دارد و در پاکستان حداقل 5000 کودک در خیابانهای کراچی سرگردان هستند (ژو، تام، بالاک و لین، 2012). بر اساس آمار معاونت پیشگیری نیروی انتظامی کشور، نرخ فرار دختران در سال 1378 نسبت به سال 1365 بیست برابر شده است. در تهران سالانه حدود 1000 دختر 13- 27 ساله از خانه خود فرار میکنند (زمانی، کباری و آقا بخشی، 1391). سازمان بهزیستی کشور افزایش 15درصدی فرار دختران در هر سال را با میانگین سنی 14 تا 18 گزارش کرده است (هاشمی، فاطمی امین و فولادیان، 1390).
در اکثر پژوهشها (ترین وچن[7]، 2012؛ ایروانی، 1388؛ ملتزر، فورد، ببینگتون و واستانیس، 2012؛ آقامحمدی، کجباف، نشاطدوست، کاظمی و همکاران، 1390) از نظر جنسیتی، فراوانی فرار را در دختران بیشتر گزارش کردهاند . فرار از خانه اگر چه در نگاه اول پدیدهای فردی است؛ امّا با توجّه به پیامدهای سوء آن در نظم اجتماعی اختلال و آشفتگی ایجاد میکند. منشأ بسیاری از رفتارهای ضدّ اجتماعی و انحرافی میشود. بخشی از نیروی کار و تولید جامع و سلامت روان تعداد قابل توجهی از مادران فردای جامعه در صورت عدم مداخله کارآمد از دست خواهد رفت. اکثریت قریب به اتفاق دختران از پیامدهای فرار خود آگاهی ندارند. پیامدهای فردی چون بیخانمانی و بیپناهی، رفتارهای پرخطر، عضویت در باندهای فحشا و خلاف، از دست دادن عفت، اختلالات روانی، اقدام به خودکشی، روسپیگری، سوء مصرف مواد و الکل، سرقت و تکدیگری در انتظار آنهاست.
از بعد اجتماعی، بهداشت اخلاقی و روانی جامعه مورد تهدید قرار گرفته و هزینههای اجتماعی افزایش پیدا میکند. امکان افزایش آسیبهای اجتماعی و ایجاد توزیعکنندگان مواد مخدر، از دیگر پیامدهای اجتماعی فرار دختران است (هاشمی، فاطمی امین و فولادیان، 1390).
در ادبیات پژوهشی، در ارتباط با فرار از خانه سه عامل زمینهساز گزارش شده است: خانواده، مدرسه و همسالان که از این میان، خانواده به اتفاق نظر پژوهشگران بیشترین حمایت تجربی را داشته است. عوامل ناکارآمدی که در محیط خانه رخ میدهند؛ از جمله سوءاستفاده جسمی، جنسی و روانی، غفلت و طرد، فروپاشی خانواده، ازدواج مجدد، تعارضات والد – کودک، مهارتهای فرزندپروری ضعیف[8]، والدگری پدر یا مادر به تنهایی میتوانند بستر فرار از خانه را برای نوجوان و ترک زود هنگام خانه را فراهم آورند (چینگ لیو[9]، 2005). در فضای ارتباطی خانواده رقابت همشیرهها، محدودیت روابط بین اعضای خانواده، ضعف در مراقبت و سرپرستی از فرزندان، جدایی و طلاق و خشونت خانوادگی، از دیگر عوامل ترغیب به ترک خانه گزارش شده است (خنگ[10]، 2009). با توجه به اینکه فرایند جامعهپذیری کودکان از خانواده و عمدتاً از طریق تعامل مستقیم والد – کودک آغاز میشود (رینالدی و هاو [11]، 2012)، رشد و تحول در یک خانواده با نشاط و آرام برای تجربهکردن ارتباطی باثبات و امن با والدین، یکی از مهمترین پیش شرطهای جامعهپذیری است. در خانواده به عنوان کارخانههای که شخصیت در آن ساخته میشود، سبک و روشهایی برای پرورش فرزندان توسط والدین به کار گرفته میشوند که به آنها سبکهای فرزندپروری[12] یا والدگری میگویند (براند، هاتزینگر، بک و هو لس بوئر، تراخزلر [13]، 2009 ).
سبکهای فرزندپروری به عنوان گرایشها و رفتارهای والدین نسبت به کودکانشان مفهومسازی شده است که یک بافت و فضا را برای رفتار والدین در موقعیتهای مختلف فراهم میآورد (هاو، دوباس، گرنیس، واندرلن و همکاران[14]، 2011). بر اساس میزان گرمی[15] و کنترل، سه نوع از سبکهای فرزندپروری مطرح میشود: سبک فرزندپروری مقتدرانه[16] (گرمی و کنترل هر دو بالا)، سبک فرزندپروری مستبدانه[17] (گرمی پایین – کنترل بالا) و سبک فرزندپروری سهل انگار[18] (گرمی بالا- کنترل پایین) (هاور، اتن، دی وریس و انگلس[19]، 2010). والدین خودرأی و مستبد سعی میکنند رفتار کودکانشان را مطابق با مجموعهای از معیارها شکل دهند و کنترل و ارزیابی کنند. در این سبک تبعیت بیقید و شرط از قدرت مورد تأکید است و بدون هیچگونه توضیحی دستورات باید پذیرفته شوند. در سبک فرزندپروری استبدادی والدین مطالبهگر (پرتوقع) هستند و پاسخگو نیستند. در شیوه فرزندپروری مقتدرانه، معیارهای حاکم بر خانواده روشن و صریح بوده، ارائه هرگونه استدلال و تبیین صرفاً جهت تأثیرگذاری بر رفتار کودک است. این والدین قاطع هستند؛ امّا نظرهای کودک را مورد توجه قرار میدهند، حقوق کودک پذیرفتنی است و والدین کودک بیشتر حمایتیاند تا تنبیهکننده. در این سبک والدین هم مطالبهگر (پرتوقع) و هم پاسخگو هستند (کرامر [20]، 2011).
والدین سهلگیر فرزندان خود را تحت نظارت نداشته و از آنها توقعی ندارند و در تنبیه یا پاداش دادن به رفتارهای فرزندان خود چندان جدی نیستند (امیر، اصغری نکاح و طبیبی، 1391).با وجود این، فقدان هیجانهای گرم و محدودیت در روابط راحت، ممکن است به مشکلات رفتاری منجر شود (پیکو و بالازس[21]، 2012). در ارتباط با سبکهای فرزندپروری، کودکانی که والدین مقتدر دارند (گرمی و کنترل هر دو بالا) خودکارآمدی، خودنظم بخشی و پختگی هیجانی بیشتری را نشان دادهاند. در مقابل، کودکان با والدین مستبد (کنترل بالا، گرمی پایین) و والدین سهلانگار (گرمی بالا، کنترل پایین) چنین شرایطی را تجربه نکردهاند (توفام، تایت، ورتلج، پیج [22] و همکاران، 2011). از لحاظ نظری، انضباط خشن و سختگیرانه حاکم بر خانواده، ضعف در روابط بین والدین، ضعف در نظارت، تناقض در قواعد انضباطی در میان عوامل خانوادگی مرتبط با بزهکاری و رفتار مجرمانه قرار دارد (هاو، دوباس، گرنیس، واندرلن و همکاران، 2011)؛ همچنین، بر پایه پژوهشهای اجرا شده بر اساس نظریه سیستمهای بوم شناختی برونفن برنر[23]، سبکهای فرزندپروری بازتابی از پایگاه اقتصادی و بافت اجتماعی درون خانوادگی است که در این میان، متغیر اقتصادی- اجتماعی و سطح درآمد خانواده، دارای بیشترین تأثیر بوده است (کیگام- ایمون و مولر، 2005؛ نقل از لعلی فاز و عسکری، 1387).
بر اساس شواهد پژوهشی ارائه شده در بالا، در این پژوهش سبکهای فرزندپروری به عنوان یکی از متغیرهای پیشبینیکننده برای فرار دختران در نظر گرفته شد .
زندگی خانوادگی تنها به زمینهای که جوانان در آن تعامل میکنند، محدود نمیشود؛ بلکه باورهایشان را در مورد دیگران نیز در این محیط گسترش میدهند (ری – لیک فلاناگان[24]، 2012). یکی از باورهای که در کانون خانواده می تواند شکل گرفته و تقویت شود، اعتماد[25] است. بر اساس یک تعریف که به طور گستردهای مورد توافق است، اعتماد عبارت است از یک حالت روانشناختی که در برگیرنده قصد پذیرفتن آسیبپذیری بر اساس انتظارات مثبت از نیات یا رفتار دیگران است (ایوانز و کروگر[26]، 2011). از نظر لوهمان[27] (1997؛ نقل از: وثوقی و حیدری، 1390) کارکرد اعتماد در نظام اجتماعی این است که قابلیت پیشبینی رفتارها را افزایش دهد و لذا اعتماد اجتماعی[28] یک نوع سازوکار (مکانیسم) اجتماعی است که در آن انتظارات، اعمال و رفتار افراد هدایت و تنظیم میشود. از نظر کاکس، اعتماد اجتماعی از شاخصهای عمده سرمایه اجتماعی است و اگر وجود داشته باشد، روابط اعضای خانواده، دوستان، همسایگان، همکاران و اجتماعات مؤثرتر خواهد بود و در غیر این صورت، مشکلات اجتماعی افزایش مییابد و زوال اعتماد اجتماعی موجب مسائل اجتماعی فراوان در خاتواده و جامعه میشود (زمانی، کباری و آقا بخشی، 1391).
اگرچه اعتماد مقولهای اجتماعی است و دارای دو عنصر اعتماد کننده [29]و اعتماد شونده[30] است (عباسزاده، 1383)؛ اما احتمال اعتماد بجا و مناسب بستگی به میزان و تنوع اطلاعات درستی دارد که از دیگران به دست میآید (آراسته، رزقی شیرسوار، 1388). بدون شک، یکی از مهمترین منابع دستیابی به اطلاعات صحیح در مورد دیگران، در چارچوب روابط والدین و کودکان به دست میآید.
پیشینه تجربی پژوهش
ظروفی (1380؛ نقل از یعقوبیدوست و عنایت، 1393) در پژوهشی با عنوان" بررسی رابطه میان ساختار خانواده و اختلالات رفتاری" نشان داد که عامل خانواده و خصوصاً رفتار والدین در دوران کودکی نقش مهمی در بروز اختلال رفتاری در بزرگسالی دارد و نحوة تعامل و ارتباط والدین و شیوههای فرزندپروری آنها با کودک عامل مهمتری از عوامل ارثی و زیستی در بروز اختلالات رفتاری است. در پژوهشی با عنوان" مقایسه شیوههای فرزندپروری والدین نوجوانان با اختلال سلوک و نوجوانان عادی" کمیجانی و ماهر (1386) به این نتایج دست یافتند که مادران نوجوانان با اختلال سلوک بیش از مادران عادی از روشهای فرزندپروری مستبدانه و سهلگیرانه استفاده میکنند و در مقابل، بهکارگیری شیوه فرزندپروری مقتدرانه در خانوادههای با نوجوانان دارای اختلال سلوک پایینتر است. سهرابی و حسنی (1386) در پژوهشی با عنوان "شیوههای فرزندپروری والدین و رفتارهای ضداجتماعی دختران نوجوان" شیوه فرزندپروری استبدادی را عوامل مرتبط با بروز رفتارهای ضداجتماعی در دختران گزارش کردهاند. در یک بررسی با عنوان "شیوههای فرزندپروری و رشد اعتماد اجتماعی در نوجوانان" ورای- لیک و فلاناگان[31] (2012) نشان دادند که نمرههای پسران نوجوان از دختران نوجوان در اعتماد اجتماعی بالاتر است و نقش شیوه فرزندپروری مقتدرانه در شکلگیری اعتماد اجتماعی مورد تأکید بوده است و سبک فرزندپروری دموکراتیک پیشبینی کننده مثبت اعتماد اجتماعی گزارش شده است. در مطالعهای با عنوان "شناسایی سازوکارهای مبتنی بر تأثیرات مذهبی خانواده بر احتمال رفتار ضداجتماعی" سیون، سیون و کانگر[32] (2004؛ نقل از صفرزاده، 1390)نشان دادند که نظارت و کنترل اندک والدین بر فرزندان خود، موجب وابسته شدن آنها به همتایان منحرف در بیرون از منزل شده، زمینههای فرار از منزل را برای نوجوانان هموار میکند.
ابراهیمی قوام و خطیبزاده (1392) در پژوهشی با عنوان "بررسی وضعیت خانوادگی دختران فراری با تأکید بر سوءاستفاده از آنان" به این نتیجه رسیدند که میزان سوءاستفاده جنسی، جسمی و هیجانی و آزار و اذیت دختران فراری توسط اعضای خانواده، در میان خانوادههای دختران فراری در سطح بالایی قرار دارد. در پژوهشی با عنوان "مقایسه ویژگیهای روانشناختی، جوّ عاطفی خانواده و اندیشهپردازی خودکشی بین دختران فراری و عادی شهر اهواز" سراج خرمی و صفرزاده (1391) نشان دادند که میزان مهرورزی در تعاملات کودک- والدین یا همان جوّ عاطفی خانواده (محبت، نوازشکردن، تجربههای مشترک، هدیه دادن، تشویق، اعتماد و احساس امنیت) در خانوادههای با دختران فراری پایین است. در پژوهشی با عنوان "مقایسه خشونت خانوادگی و نگرشهای ناکارآمد در دختران عادی و فراری" ایمانی فرد و کامکار (1389) به این نتایج دست یافتند که دختران فراری در مقایسه با دختران عادی، نگرشهای ناکارآمد بیشتری دارند و از سوی والدین یا سایر اعضای خانواده مورد انواع خشونت جسمی، جنسی و روانی قرار گرفتهاند و علاوه بر این، گسیختگی خانوادگی، اختلاف، مشاجره و درگیری بین اعضای خانواده دختران فراری بیشتر از عادی بوده است. پارکر و بنسون[33] (2004؛ نقل از صفرزاده، 1390) در پژوهش خود مشاهده نمودند که حمایت والدین موجب دلبستگی بیشتر بین آنها و فرزندانشان میشود و در عین حال، آزمودنیهای نوجوانی که والدین خود را حمایتکننده درک میکردند، تمایل به رفتار بزهکارانه، بد عملکردی در مدرسه، سوءمصرف مواد و فرار از منزل کمتری داشتند. وثوقی و حیدری (1390) در مطالعهای با عنوان "بررسی میزان اعتماد اجتماعی دانشجویان دختر دانشگاههای شهر ایلام و عوامل اجتماعی مؤثر بر آن"، گزارش کردهاند که میزان اعتماد اجتماعی دانشجویان از احساس امنیت متأثر است و این متغیر میتواند جنبههای مختلف اعتماد بین شخصی، اعتماد خاص، اعتماد عام و اعتماد کل را پیشبینی کند. زمانی، کباری و آقابخشی (1391) در پژوهش خود با عنوان "رابطه اعتماد اجتماعی خانواده و فرار دختران از منزل" به این نتایج دست یافتند که سه چهارم دختران فراری، اعتماد اجتماعی خانواده خود را پایین ارزیابی کردند و علاوه بر این، بین اعتماد اجتماعی خانواده و فرار دختران رابطه معکوسی گزارش شده است. به طور کلی، یافتههای این پژوهش نشان داد که میزان اعتماد اجتماعی در سه سطح فردی (خرد)، نهادی (میانی) و تعمیمیافته (کلان) در میان دختران فراری پایینتر از دختران غیر فراری است.
چارچوب نظری
ماهیت فرار را میتوان از دیدگاههای مختلفی بررسی کرد. بر اساس رویکرد روان تحلیلگری، فرار نوعی مکانیسم دفاعی و یا واکنش تسلی بخش است که فرد برای نجات و رهایی از رنجها به آن تن میدهد. کارن هورنای، فرار از منزل را نوعی سازوکار دفاعی یا واکنشی جبرانی میداند که از یک سو فرد میخواهد مستقل باشد و از سوی دیگر، خواستار همبستگی است. او این تضاد را در سایه فرار تحقق یافته میداند (اسپریتو و اسپوزیتو- اسمیترز[34]، 2009؛ نقل از: سالمی، زهتاب نجفی و سلطانی، 1392).
نظریه پیوستگی اجتماعی بر این فرض است که بزه زمانی اتفاق میافتد که پیوندهای اخلاقی، هیجانی و روانشناختی نوجوانان با جامعه، ضعیف یا گسسته میشود. برای نوجوانانی که از خانه فرار میکنند، این میثاق و پیمان اجتماعی شکسته میشود. به همین علت، آنها را میتوان بزه دیدگان بزهکار تصور کرد. علیرغم این گسستگی، مطالعات نشان میدهد که در کل نوجوانان در مقابل فرار مقاومت میکنند و در واقع، این آخرین تصمیم آنهاست. علاوه بر این، فرار از خانه معمولاٌ نقشهای از یک عمل است که شامل یافتن نیازهای عاطفی و حمایت در جای دیگر است و باید توجه داشت که فرار از خانه الزاماً به معنای گسستن از خانه برای همیشه نیست و در صورت فرار، فرد تعلقاتی به خانه دارد که در بیشتر اوقات باعث بازگشت وی میشود (گات هردون و هیرشی[35]، 1990؛ نقل از صفرزاده، 1390).
بر اساس نظریه دلبستگی نوجوانان و جوانان فراری، طرحهای شناختی که در کودکی شکل میگیرد و بر اساس آن روابط افراد با دیگران تنظیم میشود، در آنها تجربه نمیشود. در نتیجه، فقدان دلبستگی در آنها از تبیینهای این رویکرد برای فرار از خانه محسوب میشود (ریانی، 1388؛ نقل از: ابراهیمی قوام و خطیبزاده، 1392). آرمسترانگ[36] (1932؛ نقل از نای[37]، 1980) فرار از خانه را به عنوان یک واکنش روان نژندی[38] توصیف میکند که به نوجوانان با نقایص روانشناختی، هوشبهر پایین، ضعف در کنترل تکانه و بیثباتی نثبت داده میشود. بر اساس دیدگاه تحولی اریکسون، اعتماد بنیادین در سال اول زندگی در ارتباط میان کودک و والدین شکل میگیرد (حیدر آبادی، 1389) و بر این اعتقاد است که فرار، مجالی برای اثبات وجود و کسب هویت است که در مرحله نوجوانی که مرحله کسب و انسجام هویت است، روی میدهد (شرمان، پلیت، هاسان، چنگ[39] و همکاران، 2005؛ نقل از: سالمی، زهتاب نجفی و سلطانی، 1392).
به طور کلی، میتوان در جمعبندی تبیینهای نظری ارائه شده از دختران فراری اظهار داشت که برخلاف نظریههای اولیه که فرار از خانه را به عنوان فرار جوانان بزهکار برای رسیدن به آزادی اقتصادی یا فردی مورد توجه قرار میدادند، امروزه مشخص شده است که فرار با احتمال بیشتر به از هم پاشیدگی خانوادهها و شرایط محیطی سختگیر مربوط میشود و غالب نظریهپردازان در تبیین فرار از خانه، رویکرد یکپارچهنگر مرکب از عوامل روانشناختی، محیطی و موقعیتی را اتخاذ نمودهاند. نوجوانان فراری و بیپناه میزان بالایی از تعارضات خانوادگی را گزارش میکنند (تایلر و برسانی[40]، 2008).
با توجه به نقش و جایگاه خانواده در شکلگیری اعتماد و در پیوند با متغیر فرزندپروری، اعتماد اجتماعی نیز به عنوان متغیر مستقل برای پیشبینی فرار دختران وارد روند پژوهش شد. فرضیه پژوهش عبارت است از این که توان و سهم پیشبینیکنندگی هرکدام از سبکهای فرزندپروری و اعتماد اجتماعی در فرار دختران از خانه متفاوت است. در واقع، هدف از اجرای پژوهش حاضر، تعیین سهم هر یک از متغیرهای مستقل در پیشبینی فرار دختران از خانه بود.
روش
روش پژوهش حاضر توصیفی، از نوع پیشبین است و جامعة آماری پژوهش، شامل کلیه دختران نوجوان با دامنه سنی 5/3±17سال، در شهرکرج و نمونه مورد نظر مشتمل بر 84 نفر (42 دختر فراری و 42 دختر عادی) در طیف سنی فوق بود. با استفاده از نمونهگیری تصادفی از مراکز نگهداری دختران فراری 5 مرکز انتخاب، در گروه مقایسه، دختران عادی از 5 دبیرستان دخترانه به شکل نمونهگیری خوشهای از مناطق مختلف آموزش و پرورش شهر کرج انتخاب شدند. سپس دو ناحیه انتخاب و از هر ناحیه دو مدرسه و از هر مدرسه یک کلاس که با گروه دختران فراری همتا بودند، انتخاب شدند.
ابزار اندازهگیری
پرسشنامه شیوههای فرزندپروری دیانا بامریند: این پرسشنامه در سال 1972 توسط دیانا بامریند طراحی شد. 30 گویه این پرسشنامه، سه شیوه فرزندپروری را میسنجد: 10 گویه شیوه مقتدرانه، 10 گویه شیوه مستبدانه و 10 گویه شیوه سهلگیرانه. الگوی پاسخدهی به پرسشها از مقیاس 5 درجهای لیکرت است. این پرسشنامه در پژوهشهای متعددی بررسی شده و اعتبار و روایی آن در حد مطلوبی گزارش شده است. بوری (1991) از روش بازآزمایی، پایایی این ابزار را در مادران و پدران به ترتیب: برای شیوه سهلگیرانه 81/0 و 77/0، شیوه استبدادی 86/0 و 85/0 و برای شیوه مقتدرانه 78/0 و 88/0 گزارش کرده است. وی همچنین روایی تشخیصی این پرسشنامه را معتبر گزارش کرده است. بر این اساس، روش استبدادی مادر رابطه معکوسی با سهلگیری (35/0-)، روش قاطع و اطمینان بخش (48/0-) و مستبد بودن پدر نیز رابطه معکوسی با سهلگیری (50/0-) و قاطع و اطمینان بخش (52/0-) دارد. در ایران، اسفندیاری (1374) روایی و پایایی این پرسشنامه را مطلوب گزارش کرده است. در این پژوهش روایی محتوایی این ابزار توسط ده متخصص قابل قبول گزارش شده است (شهامت و همکاران، 1389).
پرسشنامه اعتماد اجتماعی: این پرسشنامه توسط صفارینیا و شریف (1389) با همکاری متخصصان مربوطه ساخته شد. این پرسشنامه شامل 25 گویه است که برای هر معرف (صداقت، صراحت، تمایلات همکاری جویانه، اطمینان و اعتماد کردن) 5 سؤال در نظر گرفته شده است. الگوی پاسخ دادن به سؤالها بر مبنای مقیاس 5 درجهای لیکرت است. این پرسشنامه بر روی 600 دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز اجرا شد. ضریب آلفای کرونباخ کل پرسشنامه برابر با 95/0 بهدست آمد و ضریب آلفای کرونباخ هر 5 معرف به ترتیب برابر با (97/0، 97/0، 96/0، 96/0 و 96/0) است.
چک لیست متغیرهای جمعیت شناختی: شامل سن، تحصیلات، شغل پدر، تحصیلات پدر و مادر و دلایل فرار دختران نیز توسط اعضای نمونه تکمیل گردید.
یافتهها
در این پژوهش، حجم نمونه 84 نفر بود. میانگین سنی نمونه 04/19 و انحراف استاندارد آن 06/3 به دست آمد و از نظر سطح تحصیلات 60% این دختران فراری دارای تحصیلاتی در سطح راهنمایی و متوسطه و30% دیپلم و 9% دارای تحصیلات دانشگاهی بودهاند. همچنین، بر اساس اطلاعات به دست آمده از چک لیست اطلاعات جمعیتشناختی، دلایل فرار دختران در چهار دسته قابل تقسیم بود: الف- اعتیاد والدین (9/11%)؛ ب- طلاق و مشکلات خانوادگی (23/45%)؛ ج- مرگ والدین (38/2%)؛ د- برقراری روابط نامشروع (14/7%). دادهها با استفاده از روش تحلیل رگرسیون لجستیک تحلیل شد که پیشفرضهای آن وجود متغیرهای وابسته کیفی دو ارزشی، عدم ضرورت پیش فرض نرمال بودن توزیع خطاها، اگرچه نرمال بودن دادهها به برازش بهتر مدل کمک میکند، حجم نمونه مناسب حداقل بالاتر از 50 نفر و پیشفرض مهم انجام تحلیل رگرسیون لجستیک موضوع همخطی بودن؛ یعنی همبستگی هر یک از متغیرهای پیشبین از یکدیگر است. با توجه به پایین بودن مقدار خطای استاندارد ضرایب بتای هر کدام از متغیرهای مستقل در این پژوهش (جدول 3)، مقدار همخطی بودن آنها پایین بود و لذا میتوان به نتایج به دست آمده اعتماد کرد.
به منظور بررسی برازندگیمدل در جهت مشخص شدن قدرت تبیین و کارایی مدل در جدول 1 نتایج آزمون اوم نیبوس[41] ارائه شده است که با توجه به سطح معناداری آن (001/0 >P و2 درجه آزادی و 022/97 = مجذور کا)برازش مدل قابل قبول است:
جدول 1- آزمونهای ضرایب معناداری اوم نیبوس
S |
مجذور کا |
درجه آزادی |
سطح معناداری |
Step 1 Step Block Model |
022/97 022/97 022/97 |
1 1 1 |
000/0 000/0 000/0 |
در جدول 2 ضریب تعیین رگرسیون مشخص شده است که با توجه به دشواری محاسبه مقدار ضریب تعیین(R2) در رگرسیون لجستیک از آماره کاکس و اسنل استفاده می شود:
جدول 2- خلاصه مدل
گام |
Log likelihood -2 |
Cox & Snell R Square |
Nagelkerke R Square |
1 |
618/7 |
726/0 |
968/0 |
با توجه به نتیجه جدول 2 دو متغیر مستقل (سبکهای فرزندپروری و اعتماد اجتماعی) توانستهاند تقریباً 72 تا 96 درصد تغییرات فرار دختران از خانه را تبیین کنند.
در جدول3 جدول متغیرها در معادله[42]، میزان تأثیر هر متغیر مسقل بر متغیر وابسته و معناداری آنها گزارش شده است:
جدول 3 - متغیرها در معادله
|
B
|
S.E
|
آماره Wald |
df |
Sig |
Exp(B) |
Step 1a آزدگذار استبدادی مقتدرانه اعتماد اجتماعی |
203/1 119/0 198/0- 222/- |
511/0 043/0 058/0 057/0 |
533/5 490/12 785/11 099/15 |
1 1 1 1 |
019/0 000/0 001/0 000/0 |
300/0 888/0 820/0 801/0 |
با توجه به نتایج جدول 3 سبکهای فرزندپروری آزادگذار و استبدادی پیشبینیکنندههای مثبت و سبک فرزندپروری مقتدرانه و اعتماد اجتماعی پیشبینیکنندههای منفی و معنیدار فرار دختران از خانه هستند.
بحث و نتیجه
نوجوانان به دلیل دوره خاص رشد خود با رویدادهای انتقالی بسیاری از نظر بیولوژیکی، تحصیلی و اجتماعی روبهرو میشوند. تغییرات عمیق و تحولات سریع دوران نوجوانی از یک طرف و بحران اجتماعی از سوی دیگر، زمینهساز بروز تنیدگی زیادی در نوجوانان می شود. در این میان، مشکلات خانوادگی، ارتباط با همسالان، انتقاد از معلمان و مشکلات تحصیلی برای دختران بیشتر از پسران استرس ایجاد میکند. فرار از خانه، از جمله واکنشهای نوجوانان در برابر بروز مشکلات نوجوانی و درگیری با والدین است (آقامحمدی، کجباف، نشاطدوست، عابدی و همکاران، 1390).
هدف از پژوهش حاضر، تعیین سهم سبکهای فرزندپروری و اعتماد اجتماعی در پیشبینی فرار دختران بود. نتایج به دست آمده از جداول 3 حاکی از آن است که سبکهای فرزندپروری سهلگیرانه و استبدادی به طور مثبت و معناداری توانایی پیشبینی فرار دختران را دارند؛ امّا سبک فرزندپروری مقتدرانه و اعتماد اجتماعی ارتباط منفی و معناداری با متغیر وابسته دارند و با افزایش هرکدام از این متغیر احتمال فرار از منزل کاهش مییابد. یافتههای این پژوهش، اهمیت و جایگاه سبک فرزندپروری مقتدرانه در مقایسه با دو سبک دیگر را نشان میدهد .
یافتههای پژوهشی مختلفی در ادبیات فرزندپروری وجود دارد که نتایج حاصل از مطالعه حاضر به صورت تجربی و نظری حمایت میکنند: بامریند (1991؛ نقل از: پاکدامن و خانجانی،1390) در پژوهشی دریافت والدین مقتدری که پذیرنده و پاسخدهنده هستند و کنترل متوسطی را اعمال میکنند، در تحول شایستگی اجتماعی فرزندان خود در مقایسه با سبکهای فرزندپروری سهلگیرانه و مستبدانه به میزان بیشتری تسهیلکننده هستند. در مقابل نظارت و کنترل ضعیف، استفاده نامتناسب از کنترل و فضای هیجانی منفی حاکم بر روابط کودک و والدین با بزهکاری و مشکلات رفتاری آنان در آینده در ارتباط است. بررسی هاو، دوباس، گریس، واندرلن و همکاران (2011) حاکی از آن است که بزهکاری در خانوادههایی که سبک فرزندپروری مقتدرانه حاکم است، نسبت به خانوادههای آزادگذار و غفلتکننده، پایینتر است. در این پژوهش، فرزندپروری را در میان شدیدترین پیشبینی کنندههای رفتار مجرمانه گزارش کردهاند. در پژوهش سهرابی و حسنی (1386) نشان داده شده است که بین سبک فرزندپروری استبدادی و رفتار ضد اجتماعی همبستگی مثبت و معناداری وجود دارد. کمیجانی و ماهر (1386) در یک مطالعه به وجود ارتباط بین شیوه فرزندپروری مستبدانه والدین و اختلال سلوک در نوجوانان اذعان داشتهاند. در بررسی زهراکار (1387)، کاهش سلامت روان اعضای خانوادههایی که سبکهای فرزندپروری استبدادی و سهلگیرانه حاکم است، گزارش شده است.
به نظر میرسد دختران فراری اعتماد و اطمینان را در محیط خانواده به دست نیاوردهاند و درصدد یافتن جانشین والدین هستند. از نظر چلبی (1375؛ نقل از کمالی و اسکندری، 1390) اعتماد از وابستگی نشأت میگیرد و نوعی رابطه را به نام رابطه اظهاری معرفی میکند که در آن صمیمیت، تعهد و اعتماد و تعلقپذیری وجود دارد. بر این اساس، دختران فراری که غالباً این نوع رابطه را در خانواده تجربه نکردهاند، یافتن عشق رمانتیک به عنوان یکی از انگیزههای فرار در آنها تبدیل میشود. در پژوهش نیازی و فرشادفر (1390) نشان داده شده است که میانگین نمرههای اعتماد اجتماعی در زنان جنوب شهر تهران (مناطق 19 و 20) خصوصاً اعتماد به غریبهها از زنان شمال شهر (مناطق 1 و 2) بالاتر بوده است. این یافته ممکن است پاسخ این سؤال را دربرداشته باشد که چرا اکثریت دختران فراری را شهرستانیهایی تشکیل میدهند که در اطراف شهرهای بزرگ پراکندهاند.
در ارتباط با یافتههای این پژوهش و بررسیهای پیشین اهمیت و جایگاه خانواده در ارتقای سلامت روان، کاهش بزهکاریهای اجتماعی و افزایش امنیت توجه به موارد زیر ضروری به نظر میرسد.
الف – بررسیها نشان داده است که حدود 90 درصد از فرارکنندگان از خانه پس از یک ماه و 99 درصد پس از یکسال به خانه بر میگردند (خنگ، 2009). بر این اساس، شناسایی خانوادههای این دختران و آموزش فرزندپروری مثبت پیشنهاد میشود.
بررسی (جلالی، پوراحمدی، باباخیر الدین و نصیری، 1388) نشان داده است که فرزندپروری مثبت موجب کاهش پرخاشگری و رفتار قانونشکن میشود.
ب – اگرچه در برخی موارد راهبرد فرار انطباقی و سازشیافتگی در پاسخ به شرایط خانوادگی بالقوه خطرناک تلقی میشود؛ امّا برای دختران فراری زمینه کسب مهارتهای لازم برای رویارویی با چالشهای زندگی فراهم شده است. لذا آموزش مهارتهای زندگی و افزایش توانمندیهای آنها برای اجتناب از رفتارهای پرخطر، که فراوانی آنها در این گروه بالاست، به افزایش امنیت جامعه و کاهش آسیبهای اجتماعی منجر میشود.
ج – با توجه به اینکه دختران فراری و خیابانی در مناطق مختلفی از شهرهای بزرگ پراکنده هستند، در متمرکزسازی آنها، افزایش و تجهیز کانونهای نگهداری و اصلاح این افراد میتواند در دستور کار ارگانها و سازمانهای ذیربط قرار گیرد.
د- نظر به اینکه فرار در دختران و پسران غالباً پس از ده سالگی صورت میگیرد، لذا شناسایی زمینهها و بسترهای این مشکل اجتماعی برای نهادها و سازمانهای ذیربط برای مداخله و پیشگیری فراهم است. در این راستا، انجمنهای اولیا و مربیان با پیگیری وضعیت دانشآموزان، مشاوران مدارس با جدی گرفتن موارد سوءاستفاده و غفلت از کودکان، تسریع در دسترسی به خدمات اورژانسهای اجتماعی، متنبهسازی والدین در ارتباط با پیامدها و مجازات کودکآزاری و سهلانگاری در تربیت فرزندان میتواند کمککننده باشد.
هر پژوهشی در فرایند اجرا با محدودیتهایی همراه است؛ از جمله محدودیتهای این بررسی فراهم نبودن استنباط علّی – معلولی از یافتهها به علت توصیفی بودن است. در انتها برخود لازم میدانیم از شرکتکنندگان در این پژوهش صمیمانه تقدیر و تشکر کنیم.
[1] Runaway girls
[2] Toubaei , Nateghi , Dehbozorgi & Sadr ESFahani
[3] Zho, Tam, Bullok& Lin
[4] Lin
[5] World health organization
[6] Meltzer, Ford, Bebbington & Vostanis
[7] Thrane, Chen
[8] Poor parenting skills
[9] Ching LiU
[10] Khong
[11] Rinaldi & Howe
[12] Parenting styles
[13] Brand , Hatzinger , Beck & Holsoer -Trachsler
[14] Hove, Dubas , Gerris , Vanderlan .
[15] Warmth
[16] Authoritative
[17] Authoritarian
[18] Indulgent
[19] Huver , Otten, Devries & Engels
[20] Cramer
[21] Piko & Balazs
[22] Topham , Tait , Rutlege , Page
[23] Bronfenbrenner’s Ecological Systems Theory
[24] Wray, Lake & Flanagan
[25] Trust
[26] Evans & Krueger
[27] Luhman
[28] Social trust
[29] Trustor
[30] Trustee
[31] Wray- Lake & Flanagan
[32] Simon, Simon & Konger
[33] Parker & Benson
[34] Spirito & Esposito-Smythers
[35] Gottfredson & Hirschi
[36] Armstrong
[37] Nye
[38] psychoneurotic reaction
[39] Sherman, Plitt,Hassan, Cheng
[40] Tyler & Bersani
[41]- Omnibus tests of model coefficients
[42] variables in the equation