درک مهاجران از فاصلۀ اجتماعی با ایرانیان: پژوهش کیفی در بین مهاجران افغانستانی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری جمعیت‌شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه یزد، یزد، ایران

2 دانشیار جمعیت‌شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه یزد، یزد، ایران

3 دانشیار جامعه‌شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه یزد، یزد، ایران

4 دانشیار جمعیت‌شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه تهران، تهران، ایران

5 استاد جمعیت‌شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه تهران، تهران، ایران

چکیده

فاصلۀ اجتماعی بیانگر دوربودن و یا نزدیک‌بودن گروه‌های اجتماعی نسبت‌به همدیگر است. دوری اجتماعی یا فاصلۀ زیاد اجتماعی، بیشتر با احساس بی‌اعتمادی، ترس و دلهره و برعکس، نزدیکی اجتماعی، با حس تعلق و هویت مشترک همراه است. حضور و اقامت درازمدت مهاجران افغانستانی در سرزمین ایران، این پرسش را مطرح می‌کند که نسل‌های مختلف مهاجران، چه درک و تفسیری از فاصلۀ اجتماعی موجود میان خود و جامعۀ میزبان دارند؟ و در شکل‌گیری این احساس فاصلۀ اجتماعی، چه سازوکارها و فرایندهایی فعال است؟ پژوهش حاضر در چارچوب رویکرد برساخت‌گرا و روش تحقیق کیفی داده‌بنیاد، تلاش دارد به این پرسش‌ها پاسخ دهد. برای این منظور، اطلاعات مورد نیاز ازطریق مصاحبۀ عمیق نیمه‌ساختاریافته با 45 مشارکت‌کننده، گردآوری شد. بر پایۀ نتایج تحلیل‌ها، 7 مقولۀ اصلی درک و تفسیر مهاجران از فاصلۀ اجتماعی و فرآیندهای آن را تبیین می‌کند که عبارتند از: فاصلۀ نهادی، فاصله‌گذاری رسانه‌ای، فاصلۀ عاطفی، محدودشدن سقف آرزوها، پروبلماتیک تعلق، ترجیح تعاملات درون شبکه‌ای، ازدواج بین‌ملیتی به‌عنوان یک تهدید و فرصت. مقولۀ مرکزی «مرزبندی دوسویه» به ‌دست آمد. براساس نتایج، فاصله‌گذاری اجتماعی با فرآیندهای مرزبندی سروکار دارد و بر مکانیزم‌هایی استوار است که در سه سطح نهادی، ساختاری و نمادین عمل می‌کنند. فرایند فاصله‌گذاری اجتماعی در بین مهاجران افغانستانی در ایران، مرزبندی دوسویه را به وجود آورده است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Migrants’ Perception of Social Distance with Iranians: A Qualitative Study among Afghan Immigrants

نویسندگان [English]

  • Leila Zandi-Navgran 1
  • Abbas Askari-Nodoushan 2
  • Hossein Afrasiabi 3
  • Rasoul Sadeghi 4
  • Mohammad Jalal Abbasi-Shavazi 5
1 Ph.D. Candiate in Demography, Department of Social Sciences, Yazd University, Yazd, Iran
2 Associate Professor of Demography, Department of Social Sciences, Yazd University, Yazd, Iran
3 Associate Professor of Sociology, Department of Social Sciences, Yazd University, Yazd, Iran
4 Associate Professor, Department of Demography, University of Tehran, Tehran, Iran
5 Professor, Department of Demography, University of Tehran, Tehran, Iran
چکیده [English]

Introduction
Social distance is a term coined by Bogardus (1941) to describe the feelings and attitudes of people of one group towards another one. Social distance occurs when there is little understanding and familiarity between groups of people. Social distancing can be experienced and institutionalized at societal, group, and individual levels. When social distance is high, it is often accompanied by feelings of mistrust, fear, and apprehension. More than four decades have passed since the arrival of Afghan immigrants in Iran. The second-generation Afghan immigrants have a higher economic and social status than the first-generation immigrants. Reducing social distance is the prerequisite for the integration of immigrants in the host society. The present study aimed to analyze social distance among Afghan immigrants in Iran with a qualitative approach in order to answer the following questions: What understanding and interpretation do immigrants have of social distance and its processes in interaction with the host society? What are the mechanisms and processes in the formation of social distance between immigrants and the host society?
 
 
Material and Methods
This qualitative study used a constructivist grounded theory approach to investigate, explain, and understand the phenomenon or meanings that people create around their views, values, attitudes, experiences, life histories, and ways of being in the world. Semi-structured interviews were conducted with 45 first- and second-generation immigrants in Tehran and Yazd cities. The participants were selected using purposive snowball sampling through contacts with trusted people among the immigrants and introductions by them. An effort was made to include a variety of people in the sample from the ages of 18 to 65 years with different residence statuses (having an Amayesh card, passport, and Iranian birth certificate due to marriage, as well as those without a residence card). In addition, such characteristics as gender, ethnicity, and generational status were taken into consideration. Lincoln and Guba’s criteria were used to evaluate and validate the categories. First, the member control technique was applied by taking the constructivist data analysis strategy. Based on this method, the research focused all its attention on the interpretation of the data. Instead of using the linear method, it used the circular method (continuous back and forth between data collection and analysis) to discover the common or contradictory themes.
 
Discussion and Conclusion
The data obtained from the interviews were analyzed by using theoretical identification at the three levels of initial, centralized, and theoretical coding, including Institutional distance, media distance, emotional distance, limited maximal level of aspirations, problematic sense of belonging, preferred intra-network interaction, marriage as a threat or opportunity, and individual context of distance. Finally, the core category of "two-way demarcation" was discovered, which covered all the 17 categories extracted from the analysis. The findings showed that the immigrants faced legal restrictions at the socio-economic and civil-political levels, which limited their access to citizenship rights. Alba and Nye (2003) state that through limited access to citizenship, systems of stratification, in which ethnic demarcations shape access to certain positions, can be perpetuated. The immigrants stated that they felt helpless against the law and a sense of distance from Iranian citizens and society. In other words, they experienced an emotional distance from the host society. Bogardus (1941) considers sympathy and mutual affection as the determinant elements of social-emotional distance. When they are manifested, there is closeness between two groups. Simmel (1971) states that immigrants can become emotionally detached from the host society when they enter it. This feeling of "strangeness" may be caused, at least in part, by the host society's attitude toward and treatment of strangers. This strange process depends on a distinct combination of the two opposing factors of closeness and distance, which Bogardus refers to as social distance. Social distance or social closeness is created through certain degrees of understanding, interaction, and intimacy in intergroup or interpersonal social relationships. The findings of this research showed the mechanism of social distancing. The distance created for Afghan immigrants in Iran could be observed through legal barriers, in the form of formal employment discrimination and a status limited to the lowest level of the job ladder, as well as educational restrictions and confined social services.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Social distance
  • Demarcation
  • Distancing
  • Afghan immigrants
  • Migration
  • Iran

مقدمه و بیان مسئله

فاصلۀ اجتماعی اصطلاحی است که بوگاردوس (1941) برای توصیف احساسات و نگرش افراد یک گروه نسبت‌به گروه دیگر ابداع کرد. فاصلۀ اجتماعی زمانی ایجاد می‌شود که درک و آشنایی کمی بین گروه‌های مردم وجود داشته باشد (Bogardus, 1941; Kokkali, 2007). به ‌عبارت دیگر، فاصلۀ اجتماعی، احساس ذهنی نزدیکی میان افرادی را توصیف می‌کند که متعلق به دسته‌های مختلف‌اند (Alba & Nee, 1997). محققان دیگر فاصلۀ اجتماعی را به‌عنوان اجتناب اعضای گروه از برقراری ارتباط با اعضای بیرون گروه تعریف کرده‌اند (Poppe & Hagendoorn, 2004; Walsh, 1990). فاصله‌گذاری اجتماعی می‌تواند در سطوح اجتماعی، گروهی و فردی تجربه و نهادینه شود (Shibutani & Kwan, 1965). هنگامی ‌که فاصلۀ اجتماعی زیاد است، بیشتر با احساس بی‌اعتمادی، ترس و دلهره همراه است. برعکس، وقتی فاصلۀ اجتماعی به حداقل می‌رسد، احساس هویت مشترک پدید می‌آید (Tajfel, 1970).

مهاجران واردشده به یک جامعه، یکی از گروه‌های اجتماعی مهمی به ‌شمار می‌روند که درک فاصلۀ اجتماعی آنها با جامعۀ میزبان، از دیدگاه کسب شناخت علمی، موضوعی جذاب و از دیدگاه سیاست‌گذاری اجتماعی، موضوعی حائز اهمیت است. در شرایطی که میان گروه‌های مهاجر و جامعۀ میزبان این احساس غالب باشد که فاصلۀ اجتماعی آنها با همدیگر کم است، آ‌نها به‌راحتی یکدیگر را می‌پذیرند و درنتیجه، فرآیند پذیرش و ادغام مهاجران در جامعۀ میزبان به سهولت رخ می‌دهد. برعکس، زمانی ‌که احساس دوری اجتماعی یا فاصلۀ اجتماعی زیاد وجود داشته باشد، ادغام اجتماعی و فرهنگی مهاجران در جامعۀ میزبان با مانعی دشوار و پیچیده روبه‌رو می‌شود.

ورود و اقامت مهاجران در هر جامعه‌ای، فرصت‌ها و چالش‌هایی را توأمان به‌همراه دارد. سیاست‌گذاری صحیح اجتماعی، عموماً درجست‌وجوی راه‌حل‌هایی برای کاهش چالش‌ها و در مقابل بهره‌مندی از فرصت‌هایی است که به‌واسطۀ حضور مهاجران فراهم می‌شود. نگاهی به تجربۀ جوامع توسعه‌یافته‌ای که به‌عنوان کانون‌های اصلی مهاجرپذیری دنیا در دهه‌های اخیر بوده‌اند، مؤید همین رویکرد در سیاست‌های مهاجرتی این جوامع است؛ یعنی تلاش برای کاهش چالش‌ها و بهره‌گیری از فرصت‌های ناشی از حضور مهاجران (عسکری‌ندوشن و همکاران، 1398: 100). بر این اساس، کاهش فاصلۀ اجتماعی میان مهاجران و جامعۀ میزبان، تسهیل‌کنندۀ فرآیند ادغام اجتماعی و فرهنگی مهاجران خواهد بود و زمینۀ لازم را برای مواجهه با چالش‌ها و فرصت‌های ناشی از حضور مهاجران مهیا می‌کند. به‌طور کلی، درجۀ فاصلۀ اجتماعی در شرایطی که مهاجران واردشده ازنظر تعداد و حجم، گسترده و ازنظر مدت‌زمان، اقامت طولانی‌مدتی داشته باشند، اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند.

حضور نسبتاً طولانی‌مدت و پرتعداد مهاجران افغانستانی در ایران، به موضوع فاصلۀ اجتماعی برای این گروه از مهاجران، اهمیت ویژه‌ای بخشیده است. ورود مهاجران افغانستانی به ایران از دهۀ 1360 شمسی قوت گرفت و براساس آمارها، در سال 1399، تعداد 780 هزار نفر پناهندۀ افغانستانی و نزدیک به 586 هزار دارندۀ گذرنامۀ افغانستان در ایران زندگی می‌کردند که برآورد می‌شود حدود 2.6 میلیون نیز افغانستانی فاقد مدرک در ایران زندگی کنند (UNHCR[1], 2021). با توجه به طولانی‌شدن اقامت این مهاجران در ایران، هم‌اکنون تعداد زیادی از این مهاجران را افرادی تشکیل می‌دهند که در ایران متولد شده‌اند و می‌توان آنها را به‌عنوان مهاجران نسل دوم شناخت (Abbasi-Shavazi & Sadeghi, 2016). با توجه به اینکه، بیش از چهار دهه از ورود مهاجران افغانستانی به ایران سپری شده است، درحال حاضر مهاجران افغانستانی نسل دوم، از موقعیت اقتصادی و اجتماعی بالاتری نسبت‌به مهاجران نسل اول برخوردارند (Abbasi-Shavazi & Sadeghi, 2016). پیش‌نیاز ادغام مهاجران در جامعۀ میزبان، کاهش فاصلۀ اجتماعی است (Tucci, 2011).

مطالعات مختلفی در کشورهای مختلف جهان دربارۀ فاصلۀ اجتماعی مهاجران انجام شده است. با این‌ حال، عمدۀ تحقیقات پیشین با رویکرد کمی در جوامع دیگر انجام شده است و خلأ پژوهشی در زمینۀ احساس فاصلۀ اجتماعی مهاجران افغانستانی در ایران مشهود است. پژوهش حاضر، سعی دارد فاصلۀ اجتماعی را در میان مهاجران افغانستانی در ایران، با رویکرد کیفی واکاوی کند؛ بنابراین، هدف مقاله پاسخ به این قبیل پرسش‌هاست که مهاجران چه درک و تفسیری از فاصلۀ اجتماعی و فرایندهای آن در تعامل با جامعۀ میزبان دارند؟ و اینکه چه سازوکارها و فرایندهایی در شکل‌گیری فاصلۀ اجتماعی میان مهاجران و جامعۀ میزبان فعال است؟

 

پیشینۀ تحقیق

ابعاد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حضور مهاجران افغانستانی در جامعۀ ایران، تاکنون موضوع پژوهش‌های مختلفی بوده است (بشیر و کشانی، 1398؛ عباسی‌شوازی، صادقی و محمدی، 1395؛ صادقی، 1390؛ نصر اصفهانی، 1397؛ شاطریان و همکاران، 1395؛ کاظمی، 1398؛ عسکری‌ندوشن، روحانی و قرقچیان، 1398؛ میرزایی، 1395). با وجود این، خلأ پژوهشی در زمینۀ احساس فاصلۀ اجتماعی میان مهاجران افغانستانی و جامعۀ ایران همچنان وجود دارد. بر این اساس، در این قسمت، خلاصه‌ای از تحقیقات انجام‌شده دربارۀ فاصلۀ اجتماعی مهاجران در کشورهای مختلف جهان ارائه و مرور می‌شود:

در حوزۀ شکل‌گیری و بسترهای ایجاد فاصلۀ اجتماعی، کوکاک[2] (2021) نشان داده است که دینداری و پایگاه اجتماعی- اقتصادی با فاصلۀ اجتماعی نسبت‌به پناهندگان مرتبط است. کوک و اندرسون[3] (2018) فاصلۀ اجتماعی را نسبت‌به پناهندگان سوری در آمریکا بررسی کرده و نتیجه گرفته‌اند که آمریکایی‌ها نسبت‌به سوری‌هایی که ترجیح می‌دهند به‌جای ادغام، همسان شوند، تعصب کمتری دارند و اضطراب بین‌ گروهی یکی از پیش‌بینی‌کننده‌های مهم فاصلۀ اجتماعی است. ناویکا و کرزیوفسکی[4] (2017) فاصلۀ اجتماعی لهستانی‌ها را با دیگر اقلیت‌ها در آلمان و بریتانیا بررسی کرده‌اند و بیان می‌کنند که ویژگی‌های اجتماعی و جمعیتی پاسخ‌دهندگان بر فاصلۀ اجتماعی آنها تأثیر می‌گذارد. با وجود این، تحصیلات و شغل آ‌نها ممکن است تأثیر کم‌تری نسبت‌به محل مبدأ آنها در لهستان یا محل زندگی و کار فعلی داشته باشد و زمینه‌های منطقه‌ای و محلی را باید در نظر گرفت. وینفورت[5] و مقدم (2001) الگوی پاسخ‌های فاصلۀ اجتماعی را بررسی کردند و نشان دادند که کانادایی‌های انگلیسی و کانادایی‌های فرانسوی گروه‌هایی بودند که همۀ گروه‌های دیگر بیشتر مایل بودند روابط اجتماعی نزدیک‌تری با آنها داشته باشند و این سلسله‌مراتب روابط اجتماعی، با پیشینۀ فرهنگی مشابه مهاجران مرتبط است. جربیک و دیمن[6] (1994) نشان دادند افراد دارای تحصیلات کم، درآمد خانوادگی کم و اقتدارگرایی بالا، فاصلۀ اجتماعی بیشتری را بین خود و اعضای گروه‌های بیرونی احساس می‌کنند.

در حوزۀ رابطۀ فاصلۀ اجتماعی و ادغام، گلدسمیت و رایدگرن[7] (2018) رابطۀ بین فاصلۀ اجتماعی، ادغام مهاجر و شوونیسم رفاهی[8] را بررسی کردند و نشان دادند که تمایل به فاصلۀ اجتماعی از مهاجران به‌طور مثبت با شوونیسم رفاهی مرتبط است، حتی سوئدی‌های بومی، هزینه برای سالمندان (بومی) را بر هزینه‌های مهاجران ترجیح می‌دهند. توکی[9] (2011) زمینۀ ملی و منطق فاصله‌گذاری اجتماعی را در بین کودکان مهاجر ترکیه‌ای در آلمان و فرانسه بررسی می‌کند و نشان می‌دهد فاصله‌گذاری اجتماعی بر نحوۀ شکل‌گیری الگوهای ادغام توسط بافت‌های ملی تأثیرگذار است.

در حوزه فاصلۀ اجتماعی و ازدواج، کندیدو- جاکسیک[10] (2008) فاصلۀ اجتماعی و نگرش نسبت‌به ازدواج‌های مختلط قومی را در بین دانشجویان فارغ‌التحصیل از هفت کشور بررسی کرد و نشان داد که فاصلۀ قومی بعد از 11 سال در حال کاهش است و با تصویرسازی رسانه‌های جمعی و عادی‌سازی کامل روابط اقتصادی و فرهنگی در آینده، انتظار می‌رود ازدواج‌های مختلط قومی جدیدی در این منطقه ایجاد شود. کیان[11] (2002) نشان می‌دهد رنگ پوست افراد غیرسفیدپوست، نقش مهمی در ازدواج‌های بین ‌گروهی دارد. اقلیت‌هایی که پوست روشن دارند، بیشتر‌ از اقلیت‌هایی که پوست تیره‌تر دارند، با سفیدپوستان ازدواج می‌کنند.

در حوزۀ فاصلۀ مکانی و فاصلۀ اجتماعی، کوکالی[12] (2007) موضوع نزدیکی فضایی و فاصلۀ اجتماعی را در میان مهاجران آلبانیایی در یونان بررسی می‌کند و نشان می‌دهد آلبانیایی‌ها، برخلاف دیگر گروه‌های مهاجر، تمایل دارند در فضای شهری «پراکنده» باشند. داده‌های حاصل از مصاحبه با مهاجران آلبانیایی در تسالونیکی حاکی از آن است که فاصله / نزدیکی فضایی معیاری برای فاصله / مجاورت اجتماعی نیست. لینو و هایمرلوس[13] (2020) به این پرداخته‌اند که چگونه نگرش نسبت‌به مهاجران در بافت‌های محله‌ای مختلف، متفاوت است؟ براساس نتایج آنان، اگرچه فاصلۀ اجتماعی در میان محله‌هایی با سهم زیادی از مهاجران، در مقایسه با محله‌هایی متفاوت است که مهاجران کمتری دارند، زمانی ‌که ویژگی‌های سطح فردی و دیگر متغیرهای زمینه‌ای در نظر گرفته می‌شوند، این رابطه ناپدید می‌شود. بوید[14] (2021) نشان داده است که تفاوت در تمایلات بومیان برای فاصلۀ اجتماعی از گروه‌های مهاجر اروپایی، عامل تعیین‌کننده‌ای در جداسازی سکونتی گروه‌های مهاجر اروپایی از جمعیت بومی ایالات متحده (مستقل از تحصیلات رسمی و دارایی‌های پولی گروه‌های مهاجر) است. هیپ و بوسن[15] (2012) پیامدهای مهاجرت به مناطق کالیفرنیای جنوبی را طی یک دورۀ 50 ساله بررسی کرده‌‌اند. نتایج این مطالعه نشان داد فاصلۀ اجتماعی میان مهاجران و ساکنان، براساس ویژگی‌هایی مانند سن، حضور فرزندان، پیشرفت تحصیلی، وضعیت مالکیت، درآمد و موانع زبانی در محلات مختلف تفاوت دارد.

در حوزۀ تأثیرات فاصلۀ اجتماعی، ابنر و هلبینگ[16] (2016) تأثیر فاصلۀ اجتماعی بین مهاجران و بومیان سوئیس را بر نابرابری دستمزد بررسی کرده‌‌اند. نتایج تحقیق نشان داده است که سطح تحصیلات پایین‌تر مهاجران، باعث فاصلۀ اجتماعی زیاد از جامعۀ پذیرنده می‌شود و بر حقوق و دستمزد آنها تأثیر می‌گذار. والش[17] (1990)  آثار فاصلۀ اجتماعی را در میان مهاجران، در فرآیند تبدیل‌شدن به شهروند ایالات متحده بررسی کرده است و بیان می‌کند که رابطۀ مثبتی بین فاصلۀ اجتماعی و احتمال شهروندشدن وجود دارد.

براساس مطالعات تجربی موجود در زمینۀ فاصلۀ اجتماعی مهاجران با جامعۀ میزبان، می‌توان به این جمع‌بندی رسید که این مطالعات زمینه‌های شکل‌گیری و پیامدهای فاصلۀ اجتماعی را در جوامع عمدتاً توسعه‌یافته بررسی کرده‌‌اند. به‌علاوه، عمدۀ تحقیقات انجام‌شده، با رویکرد کمی انجام شده است. پژوهش حاضر با استفاده از رویکرد کیفی، درک فاصلۀ اجتماعی میان مهاجران افغانستانی را نسبت‌به جامعۀ ایران پس از چهار دهه، حضور، زندگی و اقامت آنان در سرزمین ایران مطالعه می‌کند. با وجود حضور و اقامت مهاجرانی از نسل‌های اول، دوم و سوم در ایران، خلأ پژوهشی در زمینۀ احساس فاصلۀ اجتماعی با جامعۀ میزبان مشهود است و جای خالی مطالعات تحلیلی و عمیق در این زمینه وجود دارد.

 

ملاحظات نظری

بوگاردوس (1993) مفهوم فاصلۀ اجتماعی را به‌عنوان نزدیکی بین افراد یا گروه‌های افراد (گروه‌های شغلی، گروه‌های مذهبی، گروه‌های آموزشی و غیره) تعریف می‌کند. مفهوم بوگاردوس یک حالت را توصیف می‌کند؛ در حالی ‌که، فاصله‌گذاری اجتماعی فرآیندی را توصیف می‌کند که می‌تواند در سطوح اجتماعی، گروهی و فردی رخ دهد. فاصله‌گذاری اجتماعی می‌تواند نهادینه شود و ازطریق مکانیزم‌های مختلفی مانند دسترسی محدود به شهروندی، یا سیستم‌های قشربندی تداوم یابد که در آن مرزبندی‌های قومی، دسترسی به موقعیت‌های خاص را شکل می‌دهند (Alba & Nee 2003; 43). طبق نظر شیبوتانی و کوان[18] (1965)، زمانی که قشربندی قومی پایدار است، مانند یک رژیم اخلاقی عمل می‌کند و مبتنی بر اجماع اجتماعی است. رژیم اخلاقی که به این ترتیب ایجاد یا حفظ می‌شود، توسط کل جامعه  امری «طبیعی» تلقی می‌شود.

براساس رویکردهای نظری موجود، سه سطح از مکانیسم‌های فاصله‌گذاری اجتماعی را می‌توان ساخت: سطح ساختاری، نهادی و در ارتباط نزدیک با اینها، سطح نمادین. بین سطح نهادی و ساختاری بافت اجتماعی می‌توان تمایز قائل شد، حتی اگر این دو ارتباط نزدیکی با هم داشته باشند. سطح نهادی به دولت و اختیار آن برای تعریف وضعیت ساکنانش اشاره دارد و سطح ساختاری به مکانیسم‌های بازار و حوزۀ اقتصادی اشاره دارد. سطح نمادین به چگونگی درونی‌شدن مرزهای نهادینه‌شده توسط افراد اشاره دارد. درنتیجه، فاصله‌گذاری اجتماعی، لزوماً محصول کنش فردی نیست، بلکه می‌تواند محصول نهادها (برای مثال، مدرسه، بازار کار و شهروندی) باشد.

جامعه‌شناس آمریکایی، زیمل، بر اهمیت تعامل در شکل‌دادن به فاصلۀ اجتماعی بین‌ گروهی تأکید می‌کند (Wolff, 1950). به باور او، تعامل بین اکثریت جمعیت و اقلیت‌ها تصادفی نیست. احتمال تعامل در مناطق ناهمگون‌تر ازنظر قومی بیشتر از بخش‌های همگن قومی است. علاوه بر محله‌هایی که بر احتمال تعامل بین‌ گروهی تأثیر می‌گذارند (Lieberson, 1981: 673)، اندازۀ اقلیت در کشور، شهرداری و محلۀ فرد نیز بر میزان آشنایی فرد با مهاجرت به‌طور کلی تأثیر می‌گذارد. قانون اول جغرافیایی توبلر[19] (1970) این است که چیزهایی که در نزدیکی اتفاق می‌افتند، مهم‌تر از چیزهای دورند، همچنین زیمل[20] (1971) بیان می‌کند که مهاجران وقتی به یک جامعۀ جدید وارد می‌شوند، می‌توانند ازنظر عاطفی از آن جامعۀ میزبان جدا شوند. این حس «غریبی» ممکن است، حداقل تا حدی، به‌دلیل رفتار جامعۀ میزبان نسبت‌به غریبه‌ها و رفتار با آنها ایجاد شود.

طبق نظریۀ تعامل، که آلپورت[21] (1954) آن را مطرح کرد، تعامل بین‌ گروهی راهی برای کاهش تعصب و کاهش تعارضات قومی است. تعامل بین گروهی به‌عنوان «تعامل چهره به چهره بین اعضای گروه‌های کاملاً مشخص» تعریف می‌شود (Pettigrew & Tropp, 2006: 754). اگر تعامل بین ‌گروهی، تعصب، کلیشه‌های منفی و درنهایت فاصلۀ اجتماعی بین اکثریت جمعیت و مهاجران را کاهش دهد، باید تعامل معنادار، مکرر و نزدیک باشد و همچنین شامل موقعیت برابر، اهداف مشترک و همکاری بین شرکت‌‌کنندگان و حمایت نهادی باشد (Rydgren, 2008: 756). درواقع، ارتباطات سطحی و اتفاقی می‌تواند اثر نامطلوبی داشته باشد؛ بنابراین، این فرضیه، فرض می‌کند افرادی که در محله‌هایی با جمعیت مهاجر بزرگ‌تر زندگی می‌کنند، نسبت‌به‌ برون ‌گروه مدارای بیشتری می‌کنند (Allport 1954; Pettigrew & Tropp, 2006).

در نظریۀ تهدید یکپارچه از پیشداوری[22]، ادراک تهدید، اصل اساسی توسعۀ نگرش‌های منفی را تشکیل می‌دهد و به درک فاصلۀ اجتماعی نسبت‌به گروه‌های بیرونی کمک می‌کند (Raijman, 2013; Stephan & Stephan, 1996, 2001). مطابق با این تئوری، ادراک تهدید مبتنی بر چهار منبع است که به دیدگاه‌های منفی و فاصلۀ اجتماعی نسبت‌به گروه‌های بیرونی منجر می‌شود: واقع‌بینانه، نمادین، اضطراب بین‌گروهی و کلیشه‌های منفی. تهدید واقع‌بینانه، به ترس اعضای گروه از کاهش منابع در دسترس آنها اشاره دارد. در این مورد، مردم با موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایین، احساس می‌کنند که با گروه بیرونی برای منابع محدود در حال رقابت‌اند (Raijman, 2013). تهدید نمادین نشان‌دهندۀ تهدید ناشی از تفاوت‌های بین دو گروه در رابطه با ارزش‌های اخلاقی، فرهنگ و اعتقادات مذهبی است. این تهدید زمانی آشکارتر می‌شود که اعضای درون ‌گروه از تسلط فرهنگی و از دست دادن شیوۀ زندگی خود می‌ترسند (Stephan et al., 1999). اضطراب بین ‌گروهی به احساس اضطراب، تهدید و نگرانی برای امنیت شخصی مربوط می‌شود که در هنگام تعامل اعضای درون‌ گروه با اعضای بیرون گروه به وجود می‌آید (Stewart et al., 2009). کلیشه‌های منفی پایه و اساس انتظارات مربوط به رفتار اعضای بیرون گروه را تشکیل می‌دهد (Hamilton et al., 1990) و به خصومت منجر می‌شود (Kay & Jost, 2003).

در نظریۀ قدرت، روابط بین گروه‌ها تابعی از موقعیت‌های رقابتی آنها دانسته می‌شود (Giles & Hertz, 1994: 317). اگر گروه مسلط احساس کند که در این رقابت، گروه اقلیت، تهدید جدی برای منافعش به شمار می‌آید (برای مثال در زمینۀ دستمزد، شغل، مسکن، رفاه خصوصی یا عمومی، بار مالیاتی و...)، احتمالاً رفتار خصمانه‌تری را نسبت‌به زمانی ‌که این تهدیدها را کمتر بداند، از خود بُروز خواهد داد (Bobo, 2004; Citrin, et al., 1997)؛ از این رو، افراد دارای پایگاه اجتماعی-اقتصادی پایین که تمایل دارند احساس کنند در برابر سطوح بالاتر رقابت با گروه‌های بیرونی قرار دارند، درک عمیقی را از تهدید ایجاد می‌کنند و به‌ سهم خود، به‌شدت به نگرش‌های پیشداورانه حساس‌اند (Dustmann & Preston, 2007; Esses et al., 2001; Quillian, 1995).

این تحقیق بر پایۀ نظریۀ زمینه‌ای برساخت‌گرا، که ریشه در رویکرد تفسیری دارد، انجام می‌گیرد، این رویکرد، تفسیر مشارکت‌کنندگان را تئوریزه می‌کند (Charmaz, 2014). مرور نظریه‌ها در این رویکرد، استدلال خاصی را مشخص می‌کند که محقق می‌خواهد آن را ایجاد کند و استقرار ‌‌بخشد. پژوهش حاضر در پرتو دیدگاه‌های نظری فوق، می‌کوشد تا درک روشن‌تری را از یافته‌ها و تحلیل‌های میدانی ارائه کند. شیبوتانی و کوان (1965) فاصله‌گذاری اجتماعی را فرآیندی توصیف می‌کنند که در سطوح اجتماعی، گروهی و فردی رخ می‌دهد و ازطریق دسترسی محدود به شهروندی، سیستم‌های قشربندی، که در آن مرزبندی‌های قومی، دسترسی به موقعیت‌های خاص را شکل می‌دهند، می‌توانند تداوم داشته باشند. همچنین در نظریات تهدید یکپارچه، نظریۀ قدرت و نظریۀ تضاد گروهی، درک تهدید باعث نگرش‌های منفی و به فاصلۀ اجتماعی نسبت‌به گروه‌های بیرونی منجر می‌شود و طبق نظریۀ تعامل، تعامل بین‌ گروهی راهی برای کاهش تعصب و کاهش تعارضات قومی است. پژوهش‌های نظری موجود و نیز تحقیقات تجربی پیشین، الهام‌بخش مطالعۀ حاضر در درک بهتر و تفسیر گویاتر از یافته‌های میدانی پژوهش خواهد بود.

 

روش تحقیق

این مطالعۀ کیفی از رویکرد تئوری زمینه‌ای برساخت‌گرا برای بررسی، توضیح و درک یک پدیده یا معانی استفاده کرد که افراد پیرامون دیدگاه‌ها، ارزش‌ها، نگرش‌ها، تجربیات، تاریخچۀ زندگی و شیوه‌های حضور در جهان خود ایجاد می‌کنند. این رویکرد ما را قادر می‌کند تا داستان‌هایی از تجربیات، چالش‌ها و استراتژی‌های مهاجران را در فرایند فاصله‌گذاری اجتماعی یا به‌عبارتی چگونگی این فرایند را در جامعۀ میزبان، براساس تجربیات ذهنی آنها درک کنیم. رویکرد برساخت‌گرا همچنین چارچوب‌های تفسیری محققان و تجربیات قبلی مرتبط با پدیدۀ مورد مطالعه را در نظر می‌گیرد (Charmaz, 2008, 2005; Mills et al., 2006a). رویکرد داده‌بنیاد برساخت‌گرا محقق را  یک نویسندۀ همکار در بازسازی، تفسیر و بازنمایی دانش، تجربیات و معانی و در عین حال حفظ کلمات و داستان‌های خود شرکت‌کنندگان در بازنمایی‌های مکتوب قرار می‌دهد (Charmaz,  2008, 2005; Mills et al., 2006a, 2006b).

به‌منظور گردآوری داده‌ها، مصاحبه‌های نیمه‌ساختاریافته با 45 مهاجر نسل اول و دوم در شهرهای تهران و یزد انجام شد. براساس داده‌های سرشماری 1395، شهر تهران بالاترین سهم نسبی را از مهاجران افغانستانی (32درصد) در خود جای داده است. از طرفی، استان یزد هم در پذیرش تعداد مهاجران افغانستانی در طول یک دهۀ اخیر، روند افزایشی داشته است (مرکز آمار ایران، 1395). مصاحبه‌ها در فاصلۀ تیر 1400 تا فروردین 1401 انجام شد. مشارکت‌کنندگان ازطریق ارتباط با افراد معتمد در بین مهاجران و معرفی توسط آنها به‌صورت نمونه‌گیری هدفمند گلوله‌برفی و نمونه‌گیری نظری انتخاب شدند. در نمونه‌گیری نظری برای توسعۀ مقوله‌های در حال ظهور خود و برای نهایی‌ترکردن و سودمندکردن آنها، به کار گرفته می‌شود و این روش نمونه‌گیری به ما در شناسایی مرزهای مفهومی و تعیین انطباق و تناسب مقوله‌ها کمک می‌کند (Charmaz, 2014). تحلیل ابعاد هر مقوله و غنابخشیدن به کدها و مفاهیم ذیل آن نمونه‌گیری تا رسیدن به مرحلۀ اشباع داده‌ها ادامه یافت. تلاش شد تا تنوعی از افراد در نمونه باشد؛ از سنین 18 تا 65 سال، دارای وضعیت‌های مختلف اقامتی (دارای کارت آمایش، پاسپورت و داشتن شناسنامۀ ایرانی به‌واسطۀ ازدواج و افراد بدون کارت اقامتی)، همچنین جنسیت، قومیت و وضعیت نسلی نیز مدنظر بوده است.

برای ارزیابی و اعتباریابی مقوله‌ها، از ملاک لینکون و گوبا[23] (1985) دربارۀ «اعتمادپذیری یا قابلیت اعتماد» استفاده شده است. معیار قابلیت اعتماد شامل چهار معیار باورپذیری، اطمینان‌پذیری، تأییدپذیری و انتقال‌پذیری است. در معیار باورپذیری، داده‌ها همساز و همبسته‌اند و این باورپذیری ازطریق حفظ و گسترش ارتباط با پاسخگویان، مشاهدۀ دیرپا و مصرانه انجام می‌گیرد (Royse, 2013). برای دستیابی به این مقصود، کار میدانی برای گردآوری داده‌های پژوهش، نزدیک به یک‌سال طول کشید و طی این مدت، مشاهدۀ مداوم و ارتباط مستمر و خوبی با مهاجران در جریان بود؛ سپس، از تکنیک کنترل توسط اعضا استفاده شد، به این صورت که بعد از تحلیل یافته‌ها، مفاهیم و مقوله‌ها، از تعدادی از مشارکت‌کنندگان خواسته شد تا ارزیابی خود را دربارۀ صحت یافته‌ها بیان کنند. در این مرحله با 10 نفر از مشارکت‌کنندگان، مصاحبۀ مجددی برای ارزیابی مقوله‌ها انجام شد. به‌منظور بازاندیشی، محققان به‌طور پیوسته مراقبت‌های لازم را در مرحلۀ گردآوری، کدگذاری و تحلیل داده‌ها، مدنظر قرار می‌دادند تا دچار سوگیری نشوند و نتایج تحقیق مبتنی بر واقعیت باشد.

ملاحظات اخلاقی در پژوهش حاضر، رعایت شده است و پژوهش براساس مصوبۀ کمیتۀ اخلاق در پژوهش، شناسۀ اخلاق دارد. در مراحل گردآوری، تحلیل و ارائۀ گزارش تحقیق، سه اصل اخلاقی آگاهی، رضایت و رازداری مدنظر بود. قبل از انجام هر مصاحبه، اهداف و ماهیت مطالعه به اطلاع مشارکت‌کنندگان می‌رسید و آنها دربارۀ تحقیق آگاه می‌شدند. در طول مصاحبه تلاش شده است تا حریم خصوصی، مناعت طبع و حرمت شرکت‌کنندگان حفظ شود.

در این تحقیق از استراتژی تحلیل داده‌بنیاد برساخت‌گرا (Charmaz, 2008) استفاده شد. بر این اساس، پژوهش تمامی توجه خود را بر تفسیر داده‌ها متمرکز کرد و به‌جای استفاده از روش خطی، روش دورانی (رفت و برگشت مداوم بین جمع‏آوری و تحلیل داده‌ها) را به ‌کار گرفت و به‌دنبال کشف تم‌های مشترک یا متناقض بود. این پژوهش بر درک بافت و زمان تأکید داشت، به دیدگاه‌های پاسخ‌دهندگان وفادار ماند و جهت‌گیری استقرایی داشت. در این فرایند سه نوع کدگذاری اولیه، متمرکز و نظری دنبال شد. در کدگذاری اولیه، متن مصاحبه‌ها بعد از پیاده‌سازی به‌صورت سطر به سطر کدگذاری شد و مفاهیم اولیه در این مرحله شکل گرفت. در ادامه مفاهیم و کدهای اولیۀ مشابه، در قالب مقوله‌های اصلی تلفیق شد. در کدگذاری متمرکز، مهم‌ترین مقوله‌ها انتخاب و ربط بین مقوله‌ها و ابعاد آن مشخص شد. درنهایت در کدگذای نظری، ربط بین مقوله‌های اصلی و مهم در قالب مدل مفهومی مشخص و مقولۀ مرکزی تحقیق برساخته شد.

 

یافته‌ها

داده‌ها با استفاده از کدگذاری داده‌بنیاد (اولیه، متمرکز و نظری) تجزیه و تحلیل شد. درنهایت 17 مقولۀ فرعی و 7 مقولۀ اصلی از تحلیل داده‌ها کشف شد که عبارتند از: فاصلۀ نهادی، فاصله‌گذاری رسانه‌ای، فاصلۀ عاطفی، محدودشدن سقف آرزوها، پروبلماتیک تعلق، ترجیح تعاملات درون شبکه‌ای، ازدواج به‌عنوان یک تهدید و فرصت. در آخر مقولۀ مرکزی «مرزبندی دوسویه» کشف شد که 17 مقولۀ دیگر را تحت پوشش خود قرار می‌دهد. البته زمینه‌های فردی فاصله نیز در مرزبندی دوسویه و زیرمقولات آن نقش تعیین‌کننده‌ای دارد.

 

 

جدول 1- مفاهیم و مقوله‌های مربوط به مرزبندی دوسویه

Table 1- Concepts and categories of the “two-way demarcation

مقولۀ اصلی

مقولۀ فرعی

مفاهیم اولیه

 

فاصلۀ نهادی

 

فاصلۀ قانونی-

اجتماعی

نبود امکانات ورزشی، نیاز به کارت ملی، ممنوعیت زندگی در بعضی محلات، حق مالکیت نداشتن، محدودیت در تردد، گواهینامه‌ندادن، ارائۀ کم خدمات اجتماعی، موانع تحصیلی

فاصلۀ قانونی-شغلی

مشاغل سخت و پرخطر؛ کوره‌پزی‌ها، کارهای ساختمانی، کارگاه‌های کشاورزی، بازیافت، عملگی، خیاطی، کفش‌دوزی، ندادن جواز کسب و کار

 

 

فاصله‌گذاری رسانه‌ای

کم‌تر نشان‌دادن ارزش‌ها و فرهنگ مبدأ

تلویزیون فقط جنگ افغاستان را نشان می‌دهد، هیچ چیزی از ارزش‌ها و فرهنگ‌های افغانستان نشان‌ندادن، هیچ نقطۀ روشنی را نشان‌ندادن، نشان‌دادن بدبختی افغانستان

بازنمایی غیرواقعی رسانه

سریال‌ها لهجۀ افغانی را مسخره می‌کند، در تلویزیون افغانی را همیشه یک کارگر نشان می‌دهد، بعد از سی سال از مسئلۀ سیم کارت در تلویزیون حرف‌زدن، به‌عنوان مهمان یادکردن در رسانه، بعضی فیلم‌ها نشان می‌دهند که می‌توان به مهاجر زور گفت.

 

 

 

فاصلۀ عاطفی

احساس بی‌پناهی

دست‌ها به جایی بندنبودن، همیشه مقصر بدون تقصیر، نشنیدن صدا، ضررکردن و نبود امکان شکایت‌، کوتاه‌آمدن از روی ناچاری، ترس از دعاکردن، جواب‌ندادن شکایت‌ها برای محدودیت‌ها

احساس دورشدن از جامعه

ترک تحصیل، تبعیض و دورشدن از جامعه، احساس غریبی، زده‌شدن از درس، قضاوت براساس چهره: کجایی هستی، برخورداری پشتون‌ها و تاجیک‌ها از چتر حمایتی بیشتر، بیشترین ازدواج با ایرانی‌ها از پشتون‌ها و تاجیک‌هاست.

احساس فاصله از شهروند ایرانی

دوست داشتم ایرانی باشم؛ برای شادبودن در مکان‌های عمومی، احساس راحتی، ذهن آرام، مشکلات‌نداشتن، شناسنامه‌داشتن، اسم شهدا ثبت‌شدن، داشتن امکانات رفاهی

 

محدودشدن سقف آرزوها

سختی در رسیدن اهداف

موانع زیاد برای رسیدن به اهداف، به‌سختی می‌توان به اهداف برسی، وجود یک سد برای رسیدن به اهداف، نمی‌توان به بیشتر فکر کنی، نتیجۀ بی‌حاصل، تلاش بی‌ثمر

تنزل سقف آرزوهای مهاجر

تمام خواسته‌های یک مهاجر در گرفتن گواهینامه است، رفتن به مشهد، با درس‌خواندن نمی‌توان به جایی رسید، تا 12 می‌توان درس خواند، بی‌نتیجه‌بودن درس‌خواندن

 

 

پروبلماتیک تعلق

پارادوکس در احساس تعلق

اینجا بزرگ‌شدن، ولی احساس اینکه اینجا خانۀ من نیست؛ به‌عنوان یک مکان دائمی نه هرچند احساس وطن داشتن؛ بزرگ شدیم، در آموزش یکی شدیم؛ اما جامعه نمی‌پذیرد.

نداشتن احساس تعلق

ندادن سیم‌کارت، یعنی به اینجا تعلق ‌نداری و باید بری، حس مهمان‌داشتن، اینجا مال خودشونه، مملکت من جایی است که به من احترام بگذارند، اینجا خانۀ من نیست.

 

ترجیح تعاملات درون شبکهای

شبکۀ دوستی صمیمی با هموطنان

صمیمی‌ترین دوستان افغانستانی با دوستان ایران در حد یک قرار یا بیرون‌رفتن، با دوستان افغانستانی رفت و آمد خانوادگی داشتن، زمان بیشتر با دوستان افغانستانی بودن، بیشتر دوستان ایرانی (نسل دوم و سوم)، نداشتن گروه‌های مشترک دوستان ایرانی و افغانستانی.

حضور کم در مراسم و جشن

خیلی کم پیش بیاد بریم. اگر دعوت کنن می‌ریم. یکی دو بار رفتیم برای مراسم عروسی، مراسم‌ها را جدا برگزار می‌کنیم، مراسم عاشورا و روزه را جدا برگزار می‌کنیم.

 

ازدواج بین ‌ملیتی به‌عنوان یک تهدید/فرصت

بیم و دودلی ازدواج با ایرانی

تردید از ازدواج با ایرانی‌ها برای تحقیرشدن، تردید از پیشنهاد ازدواج، به من کارگر افغانی کی زن میده، ازدواج با کسی که درد من رو بدونه، ترس از تحقیرشدن بعد از ازدواج

ازدواج به‌عنوان یک فرصت

 ازدواج با بومی برای گرفتن تابعیت، خیلی دوست داشتم در این کشور ازدواج کنم، فرصت دانستن ازدواج با یک ایرانی، از این مسئله داره سوءاستفاده می‌شه، ازدواج مردان افغانستانی با زنان ایرانی بیشتره، ولی ازدواج مردان ایرانی با زنان افغانستانی کمتره

 

 

 

فاصلۀ نهادی

در اینجا منظور از فاصلۀ نهادی این است که در سازمان‌ها و نهادها از چه شیوه و قوانینی استفاده می‌شود که مشارکت و طرد مهاجران را در جامعه و بازار کار شکل می‌دهد؛ زیرا بستر ملی (به‌ویژه نهادهای اجتماعی) کشوری که مهاجران به آنجا مهاجرت می‌کنند، نقش خیلی مهمی در فاصله‌گذاری اجتماعی بین مهاجران و بومیان بازی می‌کند. نهادها در دوره‌های مختلف زندگی، مانند مدرسه، آموزش حرفه‌ای، انتقال از مدرسه به بازار کار و همچنین مقررات بازار کار، نتایج مسیر زندگی مهاجران را شکل می‌دهند، نتایج مهمی را ایجاد می‌کنند و درنهایت تأثیر مهمی بر روند ادغام مهاجران خواهد داشت.

الف- فاصلۀ قانونی-اجتماعی: مهاجران در خلال مصاحبه‌ها بیان می‌کردند که برای استفاده از خدمات اجتماعی (مانند امکانات ورزشی و تفریحی) باید کارت ملی (ایرانی) داشته باشند و استفاده از این خدمات برای شهروندان ایرانی مجاز است؛ بنابراین، برای رفتن به مکان‌های تفریحی و زیارتی با محدودیت مواجه‌اند. همچنین، برای مهاجرانی که هم کارت آمایش دارند، باید کارت آمایش را تحویل دهند تا بتوانند برگۀ تردد بگیرند. از محدویت‌های دیگری که مهاجران بیان می‌کردند، گرفتن گواهینامه بود. حتی مهاجرانی هم که به‌صورتی قانونی در کشور اقامت دارند، نمی‌توانند گواهینامه داشته باشند.

موقع بیرون‌رفتن، دخترم دوست داره دوچرخه داشته باشه. میگی دوچرخه را یک ساعت کرایه بدین. میگه کارت شناسایی بده یا ملی. موقعی که نداری دیگه پس میای اینور. دیگه بچه هم روحیه‌اش خراب میشه (زن، متأهل، 36 سال، نسل دوم).

خانم.... دوست دارم شمال ایران را ببینم، جنوب را ببینم، ولی خوب نمی‌تونم چون شمال غیرقانونیه برای مهاجران. چون باید برگه تردد را بگیری که نمیدن. باید کارت آمایش را تحویل بدی و برگۀ تردد چند روزه بگیری (زن، مجرد، نسل دوم 24 ساله).

پدرم موتورشو گرفتن و حالا که میدونی قیمت یک موتور فضاییه دیگه ۳۰ میلیون باید بدی تا بتونی موتور بخری. ماهی سه چهار میلیون درمیاره، چه جوری میتونه بره یه دونه موتور بخره؟ گواهینامه هم بهش نمیدن و موتور را هم بر این گرفتن گفتند که چرا بدون گواهینامه نشستی پشت موتور؟ شما دادید که ما بگیریم؟ (مرد، نسل دوم، متأهل، 38 سال)

بنابراین موانع یا محدویت‌های قانونی که برای مهاجران وجود دارد، به‌ویژه مهاجران نسل دوم را که در کشور میزبان رشد می‌کنند، می‌توان  ساختاری از محدودیت‌ها و فرصت‌ها در مسیر زندگی فرد مهاجر در نظر گرفت. این امر، شانس مهاجران را در بعضی از زمینه‌ها در آینده کم می‌کند.

ب-فاصلۀ قانونی-شغلی: براساس روایت مصاحبه‌شوندگان، مهاجران می‌توانند کارهای سخت و سنگین را انجام دهند. کارهایی را انجام می‌دهند که عملگی آن با مهاجران است، ولی مهاجران خارج از شغل‌هایی که وزارت کار مشخص کرده است، در شغل‌های خیاطی و کفش‌دوزی هم فعالیت دارند و بیان می‌کنند بسیاری از مهاجران به‌صورت غیرقانونی کار می‌کنند.

اول اینکه هر شغلی در ایران به اتباع داده نمیشه. توی شیرینی‌فروشی‌ها توی اغذیه‌فروشی‌ها توی رستوران‌ها اینا نمیتونی بری کار بکنی. کارت آمایشمون یکسری شغل برای اتباع ذکر شده که می‌تونه بره اونها رو بگیره و همش کارهای سنگین هست؛ کار معدن هست؛ کار توی ضایعات است؛ توی کار ساختمانی که عملگی‌اش هست، نه اینکه استاد بنا بشه. فقط عمله‌گری رو بهش میدن. ازنظر ایران، استاد و بنا غیرقانونی هست و نباید این کارها را انجام بده و در کارهای ساختمانی باید فقط همون کار عمله‌گری را انجام بده! مثلاً گچ‌کاری رو نمی‌تونه انجام بده، سنگ‌کاری و رنگ‌کاری غیرمجاز هستش که نباید این کار را انجام بدهند؛ ولی چون مهاجران این کارها را به دست گرفتن، دیگه نمی‌تونه جلوشون رو بگیره! حالا خیلی شغل‌ها دست اتباع هستش مثلاً در بازار کفش و کفاشی رو انجام میدن از خوردنش که بخواد کفش و درست می‌کنه تا بفروشد. این کار را در دست دارند برای فروشندگیشم، ولی مجوز نمیده که این کارها رو انجام بده. ۹۸درصد غیرمجاز و بدون جواز کسب و کار هستند (مرد، نسل دوم، متأهل، 36 ساله).

طبق قوانین وزارت کار، پروانۀ کار مهاجران افغانستانی صرفاً در چهار گروه از مشاغل صادر می‌شود که شامل: کوره‌پزخانه‌ها (آهک‌پزی و آجرپزی)، کارهای ساختمانی (مشاغل امور ساختمانی، مشاغل سنگ‌بری و سنگ‌تراشی، مشاغل راه‌سازی و معدن)، کارگاه‌های کشاورزی (مشاغل کشاورزی، دامداری، چرم‌سازی و سالامبورسازی) و دیگر گروه‌های شغلی مانند سوزاندن و امحا، زباله، بازیافت مواد شیمیایی و غیره است. این مشاغل، جزء شغل‌های سختند که برای آ‌نها مجوز کار (کارت کارگری) صادر می‌شود؛ بنابراین با توجه به موانع قانونی (اجتماعی- اقتصادی، مدنی و سیاسی) که وجود دارد، نهادها تقسیماتی را شکل می‌دهند که مکانیسم زیربنایی فاصله‌گذاری اجتماعی را به‌صورت ناخودآگاهانه شکل می‌دهد؛ بنابراین باعث شکل‌گیری مرزبندی‌های قومی و ایجاد فاصله‌گذاری اجتماعی میان مهاجران با جامعۀ میزبان می‌شود.

 

فاصلۀ عاطفی

منظور از فاصلۀ عاطفی این است که مهاجران ازنظر اجتماعی احساس می‌کنند که به جامعۀ میزبان نزدیکند یا خیر. زمانی که مهاجران احساس کنند جامعۀ میزبان با آنها همدردی می‌کند، درک دوری اجتماعی کم‌تری دارند و زمانی که این احساس همدلی زیاد باشد، نزدیکی وجود دارد و فاصلۀ اجتماعی کم‌تری را درک و تجربه می‌کنند.

الف-احساس بی‌پناهی: مهاجران با توجه به محدودیت‌های که برای آ‌نها وجود دارد، بیان می‌کنند که برای مثال در رانندگی چون اجازۀ گرفتن گواهینامه را ندارند، اگر تصادف کنند و مقصر، طرف مقابل باشد، نمی‌توانند چیزی بگویند و همیشه باید کوتاه بیایند و از جبران خسارت واردشده به خود صرف‌نظر کنند. مشارکت‌کنندگان بیان می‌کنند که صدای ما به جایی نمی‌رسد و اگر اعتراض بکنیم، کسی نمی‌شنود و احساس بی‌پناهی را در برابر قانون حس و درک می‌کنند:

گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالۀ من، شاید آنچه به جایی نرسد فریاد من است (مرد، نسل دوم، 36 ساله، متأهل).

تصادف میشه مقصر طرفه ولی ما باید بریم کنار، چون ما افغانی هستیم. ما نمی‌تونیم هیچی بگیم چون آخرش ما را مقصر می‌کنند. اگر به افسر هم زنگ بزنی سر محدودیتی که برای ما گذاشتن ما مقصر هستیم. هر تصادفی باشه همیشه ما مقصر هستیم (مرد، نسل اول، متأهل، مدت اقامت 20 سال).

احساس ترس و ناامنی برای ماها در ایران بسیار بسیار زیاده. در برابر قانون احساس بی‌پناهی می‌کنیم. بارها شده با همسایه جر و بحث کردیم، احساس می‌کردم واقعاً صدای من به جای نمی‌رسید و اگر اعتراض بکنم کسی به حرف من گوش نمی‌دهد خیلی جاها از روی ناچاری کوتاه می‌آمدم (مرد، نسل اول، متأهل، مدت اقامت 38 سال).

بنابراین زمانی که مهاجران فاصلۀ عاطفی را در برابر قانون درک و تجربه می‌کنند، به‌دلیل فاصله‌گذاری اجتماعی است که در سطح نهادهی رخ داده است. وقتی فاصلۀ اجتماعی افزایش می‌یابد، روابط تمایل دارند محتوای عاطفی خود را از دست بدهند یا بدتر از آن، عواطف منفی بر رابطه غالب می‌شوند. می‌توان گفت یک رابطۀ خطی بین فاصله و تأثیرپذیری وجود دارد.

ب-احساس دورشدن از جامعه: براساس روایت‌ها، مهاجران تجربۀ نگاه‌های تمسخرآمیز و درک نگرش‌های منفی از جامعۀ میزبان داشته‌اند و همین باعث شده است که احساس غریب‌بودن و دورشدن از جامعه را داشته باشند. مشارکت‌کنندگان بیان می‌کنند با وجود اینکه اقامت طولانی‌مدت در ایران را دارند، اما هنوز نگاه‌ها و نگرش‌ها نسبت‌به مهاجران افغانستانی تغییر نکرده است و به آنها به چشم یک بیگانه نگریسته می‌شود. آنها بیان می‌کنند با توجه به اینکه قضاوت‌ها معمولاً براساس چهره صورت می‌گیرد، از این ‌رو، پشتون‌ها و تاجیک‌ها در ایران چتر حمایتی بیشتری دارند؛ چون چهرۀ آنها شبیه به ایرانیان است.

یک معلم داشتیم کلاس سوم، بچه‌ها سر کلاس جوک تعریف می‌کردن، نوبت رسید به ما افغانی‌ها. یادمه یکی دوستای من که افغانی بود مورد تمسخر معلم فرار گرفت. بعد بچه‌ها ایرانی خندیدن و معلم هم ادامه داد و خندید و این خاطره‌ای که تو ذهن من موند. من اینجا حس بدی بهم دست داد و گفتم مردم اینجا به ما می‌خندن. در اون کلاس احساس غریبی کردم. همین احساس باعث شد از درس زده بشم. تا الان که الانه، حس بدی من از مردم نه ولی کلاً از مهاجرت در ایران دارم. شاید اگر کشور دیگری بودم این‌جوری تحقیر نمی‌شدم. اینها باعث شد دور بشیم. هر کاری که ما بکنیم، خوبی کنیم، به چشم یک افغانی می‌بینند (مرد، متأهل، نسل اول، مدت اقامت 22 سال).

بنابراین زمانی که مهاجران ازنظر عاطفی از جامعۀ میزبان جدا شوند، این حس «غریبی» ممکن است به وجود آید که تا حدی، به‌دلیل رفتار جامعۀ میزبان نسبت‌به غریبه‌ها و رفتار با مهاجران ایجاد می‌شود. نگرش‌های منفی، ارتباط نزدیکی با فاصلۀ اجتماعی دارد و فاصلۀ اجتماعی ارتباط نزدیکی با تعصب دارد؛ زیرا تمایل به فاصلۀ اجتماعی بیشتر بین فرد بومی و مهاجر معمولا متأثر از تعصب و کلیشه‌های منفی است؛ از این رو، افزایش فاصلۀ اجتماعی تجربه‌شده به نگرش‌های طردکنندۀ بیشتر دربارۀ مهاجران منجر می‌شود.

ج-احساس دوربودن از شهروند ایرانی: منظور از این مقوله آن است که مهاجران با توجه به مشکلات و محدویت‌هایی که در جامعۀ میزبان با آن روبه‌رویند، دوست دارند که یک شهروند ایرانی باشند. مصاحبه‌شوندگان اشاره می‌کنند که در بعضی مواقع به یک شهروند ایرانی که با مشکلاتی چون نداشتن شناسنامه و کارت هویتی روبه‌رو نیست و در کشور خود شاد و خوشحال است، حسرت می‌خورند. آنها آرزو دارند که ایرانی باشند تا بتوانند شغل مورد علاقۀ خود را انتخاب و بتوانند برای خدمات بهداشتی از بیمه‌های درمانی استفاده کنند. درمجموع، با توجه به موانع و محدودیت‌های که برای مهاجران وجود دارد، احساس دوربودن از شهروندان جامعۀ میزبان در آنها ایجاد شده است.

دوست داشتم ایرانی باشیم، بعضی مواقع حسرت خوردم. دو نفر را دیدم تو پارک‌ها با هم خوشن و شادند و با هم میگن و می‌خندند. می‌گفتم ای کاش ما هم مثلاً ایرانی بودیم، مملکت مال خودمون بود. ما این‌جوری می‌گفتیم و می‌خندیدیم. می‌خوام خوش بودم و مشکلات نداشتم و مثل اینها شناسنامه داشته باشم. بهتون بگم حس خوبی در مملکت غریب نداریم. اگه برید تو آمریکا حس خوبی ندارید. شما هرجا برید با دوستاتون بهتون خوش می‌گذره؛ اما ما نه. احساس غربت و غریب‌بودن را داریم (مرد، نسل اول، متأهل، مدت اقامت 20).

کاش من هم یک ایرانی بودم، راحت می‌تونستم یک شغل خوب برای خودم انتخاب کنم یا وام بگیرم برای ازدواجم، وام برای جهیزیه بگیرم، یا می‌تونستم بیمه باشم برای مریضی که مجبور نباشم کل هزینه رو خودم بدم. واقعاً دوست داشتم که من هم یک ایرانی باشم (مرد، نسل دوم، متأهل).

بنابراین زمانی که مهاجران از جامعۀ میزبان و شهروندان احساس دوری دارند، این امر باعث شکل‌گیری فاصلۀ عاطفی در بین مهاجران می‌شود که می‌تواند به ناامیدی و درنهایت به عقب‌نشینی به دنیای قومی خود منجر شوند. تعریفی که از فاصلۀ اجتماعی می‌شود این است که فاصلۀ اجتماعی احساس ذهنی نزدیکی به افرادی را توصیف می‌کند که به دسته‌های مختلف تعلق دارند. زمانی که این فاصلۀ اجتماعی زیاد باشد، بیشتر با احساس بی‌اعتمادی، نگرانی و ترس همراه است و برعکس زمانی که فاصلۀ اجتماعی به حداقل برسد، احساس هویت مشترک وجود خواهد داشت.

 

محدودشدن سقف آرزوها

در اینجا منظور از این مقوله آن است که مهاجر تا کجا می‌تواند با توجه به محدویت‌های ساختاری و نهادی که در جامعۀ میزبان وجود دارد، به خواسته‌ها یا اهداف خود برسد. زمانی که مهاجران چندان نتوانند به اهداف خود برسند، احساس تبعیض را تجربه خواهند کرد که این خود به کاهش احساس تعلق ملی (به ایران) منجر خواهد شد.

الف-سختی در رسیدن به اهداف: براساس روایت مصاحبه‌‌شوندگان، مهاجران به‌سختی به اهداف خود می‌رسند. چارچوب‌ها و موانعی وجود دارد که مهاجر نمی‌تواند به رفاه برسد و تنها شغل‌هایی را می‌تواند انتخاب کند که در انتهای پایین نردبان شغلی قرار و مجوز کار دارد؛ به‌عبارتی دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی محدوی را خواهند داشت. مشارکت‌کنندگان در پژوهش بیان می‌کردند که فرزندانشان با توجه به اینکه بیشتر از دیپلم نمی‌توانند بگیرند، مانند خودشان شروع به کارگری می‌کنند؛ از این ‌رو، شاید بتوان گفت که مهاجران با توجه به موانع موجود، با یک چرخۀ مرزبندی مواجه خواهند بود.

کلی تلاش می‌کنیم تا بچه‌ها را برسونیم به دوازهم؛ اما وارد دانشگاه نمی‌تونن بشن. هدف اینه که بچه‌ها به یک جایی برسن، مثل ما خاک نخورن، بدبختی نکشند، ولی از همین حالا پیش‌بینی می‌کنیم که نمی‌رسن. از 12 به بعد نمی‌تونن برن دانشگاه. همین باعث می‌شه ما شکست بخوریم، جلو پیشرفت ما گرفته بشه، بچه‌مون دوباره از نو شروع می‌کنه به کارگری. حالا خیلی از دوستان من هستند درس خوندن. تا 12 هم خونده ولی وارد دانشگاه نشدن. یعنی نذاشتن و حالا کارگری می‌کنه (مرد، متأهل؛ نسل اول؛ مدت اقامت 28 سال).

یک‌سری چارچوب‌ها هست که نمی‌ذاره تو از یکم اونور‌تر بری. یک سدی جلوی تو هست که نمی‌تونی به رفاه برسی، به اهدافت برسی. چون مهاجران شغل‌های سخت رو بهشون میدن و شغل‌هایی که به هر حال بالاتر باشه این اجازه رو بهشون نمیدن. مجوز و مدرک نمی‌دهند که شغل‌های به هر حال پردرآمدتری را داشته باشند (مرد، نسل دوم، متأهل).

بنابراین زمانی که مهاجران نتوانند به‌راحتی به اهداف و خواسته‌های خود برسند و در موقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی پایین‌تری قرار گیرند، فاصلۀ اجتماعی بین مهاجر و بومیان ایجاد می‌شود و مرزهای قومی را به ‌وجود می‌آورد که عبور از آن برای مهاجران سخت خواهد بود. هنگامی که فاصلۀ اجتماعی بین دو گروه بومی و مهاجر نزدیک باشد، مرزهای گروه به‌راحتی قابل عبور است و اعضای گروه‌های مختلف یکدیگر را به‌عنوان برابر اجتماعی می‌پذیرند و تماس‌ها و تعاملات مکرر به وجود خواهد آمد.

ب-تنزل سقف آرزوهای مهاجر: زمانی که محدودیت‌ها زیاد باشد، خواسته‌ها و آرزوهای مهاجر کوچک خواهد شد و دست‌یافتن به چیزهای که برای بومیان راحت است، برای آنها به یک آرزو تبدیل می‌شود. با وجود این‌، مهاجرانی که اقامت طولانی‌مدت دارند و یا ا‌ینکه نسل دوم‌اند، همچنان با محدودیت‌های مانند گرفتن یک گواهینامه یا سفرکردن مواجه‌اند و محدودیت‌ها تغییری نکرده است.

آدمی که ۴۰ سال اینجا زندگی کرده، سوء پیشینه نداره و سالم هستش و تنها خواسته‌اش اینه که دست خانواده‌اش را بگیره و ببره مشهد. ۱۲ ساله به دخترم قول دادم که مشهد می‌برمش. چه کار کردین که سقف آرزوی مهاجر به این حد رسیده؟ این درد را باید کجا برد که بعد از ۳۸ سال اجازه ندهید که بری به مشهد؟ (مرد، متأهل، نسل دوم).

داداشم پنج ساله رفته سوئد و بهش حقوق می‌دهند. ما حقوق مفتی هم نمی‌خواهیم، گواهینامه بگیریم به ما هم کارت بدین موتور سوار شیم بدون هیچ دغدغه‌ای. این خواستۀ زیادیه بعد از زندگی چندین سال در ایران که بگی که من دوست دارم موتور سوار شم و گواهینامه داشته باشم؟ بعد این همه سال سقف خواستۀ یک مهاجر در کشور فقط گرفتن یک گواهینامه هست (مرد متأهل، نسل اول).

بنابراین وقتی که مهاجران با محدودیت‌ها زیادی روبه‌رو باشند، باعث می‌شود تبعیض را درک و تجربه کنند و با جامعۀ میزبان احساس فاصله داشته باشند.

 

ازدواج بین ‌ملیتی به‌عنوان یک تهدید و فرصت

در اینجا منظور از مقوله این است که مهاجران از یک طرف در بیم و دودلی از ازدواج با بومیان‌اند، فکر می‌کنند که پذیرش اجتماعی آنها در جامعۀ میزبان کم است و از طرف دیگر به‌عنوان یک فرصت می‌بینند که بتوانند تابعیت ایرانی را بگیرند. ازدواج به‌عنوان یکی از معیارهای فاصلۀ اجتماعی بین دو گروه در نظر گرفته می‌شود. ازدواج زیاد بین دو گروه نشان‌دهندۀ پذیرش اجتماعی، روابط صمیمانه و عمیق بین اعضای گروه مهاجران و بومیان است. گوردون[24] (1964) ازدواج را درونی-همسان‌سازی ازدواج- می‌نامد که بعد از همسان‌سازی ساختاری شکل می‌گیرد و نشان‌دهندۀ مرحلۀ نهایی جذب و ادغام است.

الف-بیم و دودلی ازدواج با ایرانی: مهاجران بیان می‌کنند با توجه به نگاه‌های قوم‌مداری که در جامعه نسبت‌به مهاجران وجود دارد و تجربه و درکی که از این تعصبات در جامعه داشته‌اند، در تردید و ترس‌اند که با یک فرد بومی ازدواج کنند؛ چون این ترس را دارند که این نگاه‌ها ادامه داشته باشد و در تردیدند که بخواهند پیشنهاد ازدواج را به یک بومی بدهند:

(اگر با یک ایرانی ازدواج کنید چی؟) فکر کردم اصلا به شخصه ترجیح میدم با یکی ازدواج کنم که دردهای من رو درک کرده، مشکلات من رو می‌دونه و چی بهم گذشته. با اون آدم زندگی کنم، شاید اون خودش نگاه نژادپرستی رو داشته و نگاه تبعیض‌آمیز داشته باشه، من نمی‌دونم ولی این ترس هر لحظه باید باهام باشه (زن، مجرد، نسل دوم، 23 ساله).

خودم در دانشگاه عاشق یک دختر ایرانی شدم، چند بار خواستم بهش نامه بدم و باهاش حرف بزنم؛ اما نتونستم و این خیلی بد بود. بعد‌ها در اینستاگرام پیداش کردم و باهاش حرف زدم و گفتم بهش که این‌طور بوده قضیه و من می‌خواستم به شما پیام بدم ولی می‌ترسیدم. بعد گفت ای کاش می‌گفتی (مرد، متأهل، نسل اول، مدت اقامت 38 سال).

بنابراین زمانی که تعاملات عمیق، سازنده و مکرری بین مهاجر و بومی نباشد، باعث می‌شود تعصبات و نگرش‌های منفی وجود داشته باشد و فاصلۀ اجتماعی بین مهاجر و بومی باقی بماند با وجود اینکه فاصلۀ اجتماعی بین گروه‌ها به مرور زمان می‌‌تواند تغییر کند، اما برای مهاجران این فاصلۀ اجتماعی بعد از چهار دهۀ زندگی در ایران کم‌وبیش پابرجاست.

ب-ازدواج با ایرانی به‌عنوان یک فرصت: منطور از مقولۀ ذکرشده این است که مهاجران از راه ازدواج با شهروندان ایرانی بتوانند تابعیت ایرانی را به دست آورند و به‌عنوان یک راهکار یا فرصت به ازدواج نگاه کنند. مهاجران بیان می‌کنند که با ازدواج با افراد بومی می‌توان تابعیت ایرانی را گرفت، جاپای خود را در ایران محکم کنند و ازدواج با بومیان در بین مهاجران نسل دوم بیشتر از مهاجران نسل اول رایج است.

از این مسئله واقعاً داره سوءاستفاده میشه، مثلاً ازدواج با یک ایرانی را فرصت می‌دانند و می‌گند که می‌توانم تابعیت بگیرم و غیره. نسل‌های جدید حالا خیلی می‌خوان برن به سمتش، در بین ایرانی‌ها هم زیاد و این به‌خاطر اینه که بینش تغییر کرده است (مرد، متأهل، نسل اول، مدت اقامت 36 سال).

یکی از آرزوهام این بود که با ایرانی‌ها ازدواج می‌کنم، ولی به آرزو نرسیدم. دوست داشتم که جاپای خودم را در این مملکت محکم کنم ولی دیگه نشد (مرد، متأهل، نسل دوم).

ازدواج مهاجران با بومیان برای جامعۀ میزبان مهم است؛ زیرا با زندگی مشترک و پذیرش عناصری از فرهنگ دیگر پیوندهای بین گروه‌ها و ملل ایجاد و باعث می‌شود فاصله‌های قومی کمتر شود.

 

فاصله‌گذاری رسانه‌ای

منظور از فاصله‌گذاری رسانه‌ای این است که رسانه‌ها خیلی کم، ارزش‌ها و فرهنگ کشورهای دیگر را نشان می‌دهند و بیشتر تصویری از جنگ و ناامنی را از کشورهای دیگر نشان می‌دهند. این امر باعث می‌شود رفتار جامعۀ میزبان نسبت‌به مهاجران با تعصب و کلیشه‌های منفی همراه باشد.

الف-کمتر نشان دادن ارزش‌ها و فرهنگ مبدأ: براساس روایت مهاجران، تلویزیون تصویر خوبی را از مهاجران نشان نمی‌دهد تا افراد جامعه شرایط زندگی و هنجارهای مهاجران را ببینند و نگرش جامعۀ میزبان را نسبت‌به مهاجران تغییر دهند. درعوض، رسانه از مهاجران به‌عنوان مهمان یاد می‌کند.

چیزی که تو رسانه‌ها نشون داده میشه، تصویر منفی و بدی را از مهاجران دارند نشون میدن. باید نظرشونو نسبت‌به این مسائل عوض کنند. زندگی ما را ببینند و نظافت ما را ببینند و محبت یا احترامی را که به آنها می‌گذاریم را ببینند (مرد، نسل دوم، متأهل، 38 ساله).

بنابراین رسانه به‌عنوان یک سازمان و در سطح نمادین، می‏تواند تأثیر مهم و بسزایی در کاهش نگرش‌های منفی و تعصبات جامعۀ میزبان نسبت‌به گروه‌های اقلیت داشته باشد و باعث کاهش فاصلۀ اجتماعی نسبت‌به مهاجران شود.

ب- بازنمایی غیرواقعی رسانه: منظور از بازنمایی غیرواقعی رسانه این است که رسانه تصویر واقعی را از جامعه مهاجران نمایش نمی‌دهد و در عوض مسائل و مشکلات جامعۀ مهاجران و یا جنگ و نا‌آرامی را منعکس می‌کند. مهاجران بیان می‌کنند که در تلویزیون خیلی کم از مشکلات مهاجران گفته می‌شود و فقط ارزش‌ها و هنجارهای خاصی نمایش داده می‌شود:

تلویزیون ایران بیشتر می‌خواد نشون بده که کشورهای دورو بر ما چقد بدبخت هستند و ما چقد خوب هستیم. هیچ نقطۀ روشنی را نشان نمی‌دهد. بعضی از فیلم‌ها خوبه ولی بعضی‌ها نه. پیش فرض همۀ ایرانی‌ها این است که هیچ دادگاه و پاسگاهی از مهاجران حمایت نمی‌کند و ما می‌تونیم زور بگیم. این خودش زمینه را فراهم می‌کند که به شما زور بگن (مرد، متأهل، نسل اول).

چون رسانه باورها و نگرش‌ها را شکل می‌دهد، تأثیر مهمی بر شکل‌گیری نگرش افراد دارد؛ بنابراین نیاز است که ازطریق رسانه، کلیشه‌های منفی نسبت‌به مهاجران کاهش یابد و به‌دنبال آن فاصلۀ اجتماعی هم کمتر شود.

 

ترجیح تعاملات درونشبکهای

منظور از ترجیح تعاملات درون‌شبکه‌ای این است که مهاجران بیشتر تمایل به ارتباط صمیمی و دوستانه با هموطنان خود و مشارکت کمتری را در مراسم‌های ایرانیان دارند. ارتباط و تعامل در شکل‌دادن فاصلۀ اجتماعی اهمیت زیادی دارد.

الف-شبکۀ دوستی صمیمی با هموطنان: براساس روایت‌ها، مهاجران هم دوستان ایرانی دارند هم دوستان افغانستانی؛ اما میزان ارتباط و صمیمیت با آ‌نها فرق می‌کند. دوستان ایرانی بیشتر دوستان کاری‌اند، ولی با دوستان افغانستانی ارتباطات خانوادگی دارند و صمیمیت بیشتری بین خود مهاجران وجود دارد.

با دوستان افغانی ارتباط خانوادگی داریم، رفت و آمد داریم، شب‌نشینی داریم؛ اما با برادارن ایرانی فرق می‌کنه یا در رستوران قراری می‌ذاریم یا در خوابگاه غذایی می‌خوریم و تموم. رفت و آمد خانوادگی نداریم (مرد، نسل اول، متأهل، 42 ساله. مدت اقامت 28 سال).

تو مدرسه همکلاسی زیاد داشتم، دعوا با هم می‌کردیم، صبحش یادمون می‌رفت. دوست صمیمی ایرانی ندارم؛ اما دوست صمیمی افغانستانی دارم که حالا همه سر کار هستند و بعضی وقت‌ها با هم جمع می‌شیم (زن، مجرد، نسل دوم، 23 ساله). آقای...... بیشترین دوستای من الان افغانستانی هستن با توجه به شغلی که داریم، بیشتر افرادی که در ارتباط با مهاجران افغانستان هستن؛ چون ما زیاد وارد بازارکار نیستیم. وقتی که وارد بازارکار بشیم در این صورت ارتباطی با ایرانی‌ها هم بیشتر میشه. هرچی داخل اجتماعی بیشتر باشیم، با ایرانی‌ها بیشتر ارتباط داریم (مرد، نسل دوم، متأهل، 38 ساله).

بنابراین زندگی در محله‌هایی که مهاجران بیشترند و در اقتصادهای قومیتی کار می‌کنند، فرصت‌های برقراری تعامل اجتماعی با جامعۀ اصلی (میزبان) و با شهروندان ایرانی را محدود می‌کند. تعاملات مثبت بین افراد بومی و مهاجر می‌تواند تعصبات و کلیشه‌های منفی را نسبت‌به مهاجران کاهش دهد. این تعاملات سازنده را می‌توان به‌عنوان ابزاری در نظر گرفت که احساس تعلق را در مهاجران تشویق کند.

ب-حضور کم در مراسم و جشنها: با توجه به نقل‌قول‌ها، مهاجران مراسم‌های تاسوعا و عاشورا را به‌صورت جداگانه برگزار و کم‌تر به‌صورت مشترک با ایرانیان این مراسم‌ها را برگزار می‌کنند. براساس اظهارات مصاحبه‌شوندگان، زمانی ‌که در مراسم‌ها و جشن‌های شلوغ شرکت کنند، آنها کم‌تر به چشم می‌آیند و راحت‌ترند.

مراسم‌های خودمون را جدا برگزار می‌کنیم، یک جایی را می‌گیریم، یک داربستی را می‌گیریم و داربست می‌زنیم. اجازۀ کلانتری و شورای محل را داریم. مراسم‌های مثلاً ماه محرم و روضه را جدا برگزار می‌کنیم یا مثلاً اربعین جداییم. کلاً مراسم‌ها جدا هستند، ولی هیچ محدودیتی نداره به مراسم همدیگر بریم. حتی مداح ایرانی اومده برای ما روضه خونده. مثلاً دو سال مداح ما ایرانی بود سخنران ما افغانی بود (مرد، نسل اول، متأهل، 32 ساله).

زمانی‌ که تعاملات مثبت و سازنده بین مهاجران و بومیان به ‌وجود آید، امکان دسترسی به فرصت‌های شغلی و اقتصادی برابرتر نیز برای مهاجران امکان‌پذیر خواهد شد. حضور در مراسم و جشن‌ها یکی از زمینه‌هایی است که می‌تواند به توسعۀ تعامل بین دو گروه کمک کند. از سوی دیگر، حضور کمرنگ در مراسم‌ها و جشن‌های مشترک باعث کم‌ترشدن تعاملات بین ‌گروهی می‌شود. زمانی ‌که تعاملات بین‌ گروهی کم باشد، تعصبات و کلیشه‌های منفی نسبت‌به مهاجران زیاد می‌شود و این باعث می‌شود، فاصلۀ اجتماعی بین دو گروه زیاد شود.

 

پروبلماتیک تعلق

مقولۀ پروبلماتیک تعلق، به موضوع تعلقِ مهاجران با توجه به مرزبندی‌های قانونی و اجتماعی می‌پردازد که به‌ وجود آمده است. در بین مهاجران نسل اول و دوم مسئله‌مندی تعلق متفاوت است. مهاجران نسل اول، عدم‌تعلق را دارند و مهاجران نسل دوم با پارادوکس تعلق مواجه‌اند.

الف-پارادوکس تعلق (نسل دوم): مهاجران نسل دوم در یک پارادوکس و بینابینی در احساس تعلق به جامعۀ میزبان قرار گرفته‌اند. آنها بیان می‌کنند از یک طرف اینجا به دنیا آمده‌اند، بزرگ شده‌اند، آموزش دیده‌اند و اینجا را خانۀ خود می‌بینند. از طرف دیگر، با توجه به چالش‌های قانونی و اجتماعی که با آن روبه‌رویند، اینجا را مکان دائمی برای خود نمی‌بینند و به مهاجرت دوباره فکر می‌کنند.

من برای همیشه نه. مکانی دائمی برای خود نمی‌ببینم؛ ولی من روزی که از هرات اومدیم مشهد، احساس کردم وطنم هست. به‌خاطر اینکه ما 36 سال اینجا بزرگ شدیم. تعلق خاطر خاصی حس کردم. احساس کردم اومدم خونۀ خودم. احساس کردم اونجا یعنی کشور خودم جای موقتی برای گذرون روزگارم بود (زن نسل دوم، متأهل 34 ساله).

وصیت کردم زمانی که مُردم، من رو در افغانستان به خاک بسپارید. گفتم حالا درسته که ما اینجا به دنیا اومدیم، ولی اجدادمون اونجاست و دوست دارم برگردم. به این نتیجه رسیدم که اینجا هرچی بکاری، هیچی ازش در نمیاد و جدیداً دارم به مهاجرت فکر می‌کنم. برای من سخته که چهل سال در این کشور زندگی کردم به دنیا آمدم و بزرگ شدم و بخواهم دوباره مهاجرت کنم و از نو در یک جای دیگه‌ای شروع کنم (مرد نسل دوم، متأهل 40 ساله).

با این اوصاف، داشتن احساس تعلق نشان از این است که فاصلۀ اجتماعی کمی وجود دارد و یکی از عوامل مهم در فرایند ادغام مهاجران در جامعۀ میزبان است.

ب-عدم تعلق (نسل اول): مهاجران نسل اول در روایت‌هایی که بیان می‌کردند، احساس مهمان‌بودن را در ایران دارند و منتظرند که دوباره به کشور مبدأ برگردند. آنها بیان می‌کنند وقتی که یک سیم‌کارت را نمی‌توان گرفت، یعنی به اینجا تعلق ندارید. بعضی از مهاجران با وجود اقامت طولانی‌مدت در جامعۀ میزبان، هنوز احساس یک مهمان را دارند.

نه ایران برای افغان‌ها بهترین کشور است. ایران بهشته برا مردمش و افغانستان خاک بر سر هیچی نیست.  ایران در کل خوب است در صورتی‌ که اقامت دائمی بده. در ایران مالک هیچی نیستی. ایران برای افغان‌ها دائم نمی‌مونه و وقتی خانه‌مون درست شد، ما مهمان هستیم و بر می‌گردیم (مرد، 45 ساله، متأهل، مدت اقامت 4 سال).

پسرم تو الومینیوم‌سازی کار می‌کنه. از سر کار که برمی‌گرده پاهاش رو می‌ذاره روی دیوار میگه مامان خیلی خسته‌ام. بهش می‌گم چکار کنیم کشور خودشونه، ما اینجا مهمون هستیم (زن، نسل اول، 48 ساله، مدت اقامت 25 سال).

و آقای........وقتی یک سیم کارت بهت نمیدن یعنی به اینجا تعلق نداری (مرد، نسل اول، 32 ساله).

با توجه به فاصله‌گذاری‌های اجتماعی که در سطح نهادی، ساختاری و نمادین ایجاد شده است و مهاجران با محدودیت‏های مختلف ساختاری و اجتماعی روبه‌رویند؛ بنابراین کمتر در جامعۀ میزبان پذیرفته شده‌اند. وجود این محدودیت‌ها و عدم پذیرش‌ها، موجب شده است که مهاجران هر دو نسل با مسئله‌مندی تعلق اجتماعی مواجه شوند.

 

مقولۀ مرکزی: مرزبندی دوسویه

با مرور، ترکیب و پالایش مقوله‌های اصلی می‌توان «مرزبندی دوسویه» را مقولۀ نهایی و مفهوم یکپارچه‌کنندۀ مقوله‌های برساختۀ این پژوهش در نظر گرفت. به این معنی که مهاجران افغانستانی در ایران با مرزبندی‌هایی مواجه هستند که با توجه به محدودیت‌هایی که در سه سطح ساختاری، نهادی و نمادین فراروی آ‌نها وجود دارد، شکل گرفته است. این محدودیت‌ها برای مهاجران نسل دوم و سوم هم وجود دارد و آ‌نها هم نمی‏توانند به اهداف خود برسند و بنابراین، با مرزبندی دوسویه یا چرخه‌ای از مرزبندی‌ها مواجه‌اند.

مقولات به ‌دست آمده از پژوهش حاضر، فرایندی از فاصله‌گذاری اجتماعی را نشان می‌دهد که در شکل 1 نمایش داده شده است. فاصله‌گذاری اجتماعی ایجادشده، در سه سطح نهادی، ساختاری و نمادین ازطریق موانع قانونی (فاصلۀ نهادی) و فاصله‌گذاری رسانه‌ای (نمادین) رخ داده است. این محدودیت‌ها یا مرزبندی‌ها بر فاصلۀ عاطفی (احساس بی‌پناهی در برابر قانون، دورشدن از جامعه و احساس فاصله از شهروند ایرانی) و محدودشدن سقف آرزوها (سختی در رسیدن به اهداف و تنزل سقف آرزوهای مهاجر) تأثیر گذاشته است و به‌دنبال آن بر ترجیح تعاملات درون شبکه‌ای و ازدواج به‌عنوان یک تهدید و فرصت تأثیر نهاده است. پیامد حاصل از این فرآیند فاصله‌گذاری، پروبلماتیک تعلق در بین مهاجران نسل اول و دوم است. جامعۀ میزبان این محدودیت‌ها را برای حفظ نظم انجام می‌دهد. به گفتۀ (Haffman-Notoni, 1973 in Tucci, 2011: 158)، حفظ نظم برقرارشده ازطریق محدودیت‌ها به این دلیل امکان‌پذیر است که افراد در ساختار اجتماعی به موقعیت‌های معینی اختصاص می‌یابند که دیگر براساس معیارهای اکتسابی (مثلاً تحصیلات) نیست، بلکه براساس معیارهای نسبت داده شده است (برای مثال، ریشه‌های قومی- فرهنگی). این تغییر «مبنای ارزیابی» منجر به پذیرش این معیارها می‌شود.

 

 

 

 شکل 1- فرایند فاصله‌گذاری اجتماعی مهاجران افغانستانی در ایران

Fig 1- Process of social distancing of afghan immigrants in Iran

 

 

 

نتیجه‌

فاصلۀ اجتماعی یک اصطلاح ذهنی است که بوگاردوس (1941) برای توصیف احساسات و نگرش افراد یک گروه نسبت‌به گروه دیگر ابداع کرد. فاصلۀ اجتماعی زمانی ایجاد می‌شود که درک و آشنایی کمی بین گروه‌های مردم وجود داشته باشد. وقتی فاصلۀ اجتماعی به حداقل می‌رسد، احساس هویت مشترک وجود دارد. هدف تحقیق این بود که مهاجران چه درک و تفسیری از فاصلۀ اجتماعی و فرایندهای آن در تعامل با مردم جامعۀ میزبان دارند؟ و اینکه چه سازوکارها و فرایندهایی در شکل‌گیری فاصلۀ اجتماعی میان مهاجران و جامعۀ میزبان فعال است؟ داده‌های به‌ دست آمده از مصاحبه با استفاده از شناسه‌گذاری نظری در سه سطح کدگذاری اولیه، متمرکز و نظری تحلیل شد. درنهایت 17 مقولۀ فرعی و 7 مقولۀ اصلی از تحلیل داده‌ها کشف شد که عبارتند از: فاصلۀ نهادی، فاصله‌گذاری رسانه‌ای، فاصلۀ عاطفی، محدودشدن سقف آرزوها، پروبلماتیک تعلق، ترجیح تعاملات درون شبکه‌ای، ازدواج به‌عنوان یک تهدید و فرصت و زمینه‌های فردی فاصله است. در آخر، مقولۀ مرکزی «مرزبندی دوسویه» کشف شد که 17 مقولۀ دیگر را تحت پوشش خود قرار می‌دهد.

 همان‌طور که در قسمت یافته‌ها اشاره شد، مهاجران با محدودیت‌های قانونی در سطح اجتماعی اقتصادی و مدنی سیاسی روبه‌رویند که دسترسی آنان را به حقوق شهروندی محدود کرده است. آلبا و نی[25] (2003) بیان می‌کنند که ازطریق دسترسی محدود به شهروندی، سیستم‌های قشربندی که در آن مرزبندی‌های قومی، دسترسی به موقعیت‌های خاص را شکل می‌دهند، می‌توانند تداوم داشته باشند. همچنین طبق نظر شیبوتانی و کوان، زمانی که قشربندی قومی پایدار باشد، مانند یک رژیم اخلاقی عمل می‌کند. اگر نسل‌ها را در بر می‌گیرد، تنها به این دلیل است که مبتنی بر اجماع اجتماعی دربارۀ مکانیسم‌های ذاتی آن است. این ایده شبیه به مفهوم خشونت نمادین بوردیو و پاسیرون[26] (1990) است. رژیم اخلاقی که به این ترتیب ایجاد یا حفظ می‌شود، توسط کل جامعه به‌عنوان «طبیعی» تلقی می‌شود.

مهاجران بیان می‌کردند که در برابر قانون، احساس بی‌پناهی و احساس دوری از شهروند ایرانی و دوری از جامعه را داشتند، به‌عبارتی فاصلۀ عاطفی را با جامعۀ میزبان تجربه کرده‌اند. بوگاردوس (1941)، همدردی و عاطفۀ متقابل را عناصر کلیدی فاصلۀ اجتماعی عاطفی می‌داند، هنگامی که آنها آشکار ‌شوند، نزدیکی بین دو گروه وجود دارد. زیمل (1971) بیان می‌کند وقتی که مهاجران به یک جامعۀ جدید وارد می‌شوند، می‌توانند ازنظر عاطفی از آن جامعۀ میزبان جدا شوند. این حس «غریبی» ممکن است، حداقل تا حدی، به‌دلیل رفتار جامعۀ میزبان نسبت‌به غریبه‌ها و رفتار با آنها ایجاد شود. این فرآیند عجیب به ترکیبی متمایز از دو عامل متضاد، یعنی نزدیکی و دوری بستگی دارد که بوگاردوس از آ‌نها به‌عنوان فاصلۀ اجتماعی یاد می‌کند. فاصلۀ اجتماعی یا نزدیکی اجتماعی ازطریق درجاتی از درک، تعامل و صمیمیت در روابط اجتماعی بین ‌گروهی یا بین ‌فردی ایجاد می‌شود.

در تعاریف ارائه‌شده از فاصلۀ اجتماعی، ازدواج بین دو گروه به‌عنوان کمترین فاصلۀ اجتماعی بین مهاجر و بومی تعریف می‌شود؛ اما با توجه به مقولات به دست آمده، مهاجران به ازدواج به‌عنوان یک تهدید و فرصت نگاه می‌کنند. براساس داده‌های ادارۀ کل اتباع امور خارجه، در یک دورۀ 10 ساله 1400-1393 آمار صدور مجوز ازدواج بین مهاجران و جمعیت بومی ایران، 9883 است؛ اما 8379 از این ازدواج‌ها به ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی (عمدتاً افغانستانی) داخل کشور و 1504 ازدواج مرد ایرانی با زن خارجی ثبت شده است. این ارقام نشان‌دهندۀ فاصلۀ اجتماعی است که وجود دارد.

یافته‌های این پژوهش مکانیسمی از فرایند فاصله‌گذاری اجتماعی را نشان داد. فاصله‌گذاری ایجادشده برای مهاجران در ایران را می‌توان ازطریق موانع قانونی نشان داد. این موانع قانونی، شکلی از وجود تبعیض در مشاغل و محدودبودن مهاجران افغانستانی به پایین‌ترین رده‌های نردبان شغلی، محدودیت‌های آموزشی و خدمات اجتماعی است. فاصله‌گذاری اجتماعی با فرآیندهای مرزبندی سروکار دارد و بر مکانیسم‌هایی استوار است که در سه سطح نهادی، ساختاری و نمادین عمل می‌کنند. در جدول زیر این مکانیسم برای شناخت بهتر و بیشتر از آن برای کشورهای آلمان و فرانسه (Tucci, 2011) و ایران نشان داده شده است.

 

 

جدول 2- فاصله‌گذاری اجتماعی در کشورهای ایران، آلمان و فرانسه: کارکرد، مکانیزم، و تأثیرات

Table 2- Functions, mechanism and effects of social distancing in iran, germany and france

ایران

از هر دو طریق

آلمان

ازطریق محدودسازی

فرانسه

ازطریق مزایای نابرابر اجتماعی

فرایند فاصله‌گذاری اجتماعی

حفظ نظم و کنترل

حفظ نظم

یادآوری نظم

کارکرد

موانع قانونی (اجتماعی و اقتصادی)

مدرسه و تابعیت

مدرسه و تابعیت

 

مکانیسم

سطح نهادی

فاصله‌گذاری رسانه‌ای

 

درونی‌سازی محدودیت‌ها

برجسته‌سازی محدودیت‌ها (جامعه)

درونی‌سازی محدودیت‌ها (میان افراد)

پنهان‌سازی محدودیت‌ها (جامعه)

 

نبود حس محدودیت‌ها (میان افرد)

مکانیزم

سطح نمادین

موانع قانونی (مدنی و سیاسی)

بازار کار بخش‌بندی‌شده براساس مرزهای قومی

رقابت برای موقعیت‌ها

مکانیزم

سطح ساختاری

 

 

 

تأثیرات

پروبلماتیک تعلق

تسلیم شدن، «بودن در کنار نوع خود»

 

تنش‌های اجتماعی کمتر

ناامیدی و کناره‌گیری

 

 

تنش اجتماعی

 

تأثیرات در سطح فردی

 

تأثیرات در سطح اجتماعی

منبع: (برگرفته از: Tocci, 2011:158؛ یافته‌های تحقیق)

Sources: Adopted from Tocci, 2011 and updated based on the findings of present study

 

 

در فرانسه و آلمان از محدودیت‌های مشابهی استفاده نمی‌شود. در فرانسه ازطریق مزایای نابرابری که برای مهاجران هنگام ورود به بازار کار به‌طور نامحسوس و غیرآشکار وجود دارد و در آلمان ازطریق محدود‌سازی فرصت‌های آموزش برابر و در ایران از هر دو طریق استفاده می‌شود. در آلمان محدودسازی قبل از مدرسه اتفاق می‌افتد و در فرانسه فاصله‌گرفتن ازطریق نظام مزایای نابرابر اجتماعی میان مهاجران و بومیان در مقطع واردشدن به بازار کار اتفاق می‌افتد؛ اما در ایران هم قبل از مدرسه و هم در مقاطع بعدی زندگی این اتفاق می‌افتد. کارکرد این فاصله‌گذاری نیز حفظ و تداوم نظم است.

پیامد فاصله‌گذاری اجتماعی که در مدل بالا به آن اشاره شد، پروبلماتیک تعلق است که مهاجران نسل دوم با پاردوکس احساس تعلق و مهاجران نسل اول با احساس عدم تعلق روبه‌رویند. آلبا و نی (1997) بیان می‌کنند فاصلۀ اجتماعی، احساس ذهنی نزدیکی به افرادی را توصیف می‌کند که متعلق به دسته‌های مختلف تعریف می‌شوند. مهاجران افغانستانی احساس ذهنی نزدیکی را با جامعۀ میزبان ندارند و به‌دنبال رفتن و مهاجرت دوباره به مقصد دیگرند.

 

تشکر و قدردانی

مقالۀ حاضر برگرفته از رسالۀ دکتری نویسندۀ اول در رشتۀ جمعیت‌شناسی در دانشگاه یزد است که با بهره‌مندی از فرصت مطالعاتی مقطع دکتری در دانشگاه تهران به نگارش درآمده است. به این وسیله از مساعدت دانشکدۀ علوم اجتماعی و گروه جمعیت‌شناسی دانشگاه تهران سپاسگزاری می‌شود. همچنین از حمایت مادی و معنوی مرکز مطالعات راهبردی و آموزش وزارت کشور و معاونت توسعۀ مدیریت و منابع وزارت کشور برای انجام رسالۀ یادشده قدردانی می‌شود. مطالعۀ حاضر در چارچوب مصوبۀ کمیتۀ اخلاق در پژوهش دانشگاه یزد (مورخ 13/04/1401) انجام شده است و دارای کد اخلاق IR.YAZD.REC.1401.025  است.

 

[1] The UN Refugee Agency (UNHCR)

[2] Koçak

[3] Koc & Anderson

[4] Nowicka & Krzyżowski

[5] Weinfurt & Moghaddam

[6] Jerabek & de Man

[7] Goldschmidt & Rydgren

[8] - شوونیسم رفاه یا ناسیونالیسم دولت رفاه بیان می‌کند که مزایای رفاهی باید در گروه‌های خاصی محدود شود، به‌ویژه در بومیان یک کشور در مقابل مهاجران.

[9] Tucci

[10] Kandido-Jakšić

[11] Qian

[12] Kokkali

[13] Leino & Himmelroos

[14] Boyd

[15] Hipp & Boessen

[16] Ebner & Helbling

[17] Walsh

[18] Shibutani & Kwan

[19] Tobler

[20] Simmel

[21] Allport

[22] Integrated Threat Theory of Prejudice (ITTP)

[23] Lincoln & Guba

[24] Gordon

[25] Alba & Nee

[26] Bourdieu & Passeron

بشیر، ح. و کشانی، م.ج. (1398). «ارتباطات میان‌فرهنگی افغان‌های مقیم ایران با ایرانیان بر پایۀ نظریۀ هم‌فرهنگی». فصلنامۀ مطالعات میان‌فرهنگی، 14(41)، 30-9.
شاطریان، م.؛ نظری، ح. و امام‌علی‌زاده، ح. (1395). «بررسی رابطۀ ارزش‌های فرهنگی و نگرش نسبت‌به مهاجران افغانستانی (مورد مطالعه: شهروندان هجده سال و بالاتر شهر کاشان)». فصلنامۀ مطالعات میان‌فرهنگی، 11(29)، 165-143.
صادقی، ر. (1390). «سازگاری اجتماعی- جمعیتی نسل دوم افغان‌ها در ایران»، کتاب ماه علوم اجتماعی، 15(42 و 43)، 103-101.
عباسی‌شوازی، م.ج.؛ صادقی، ر. و محمدی، ع. (1395). «ماندن یا مهاجرت دوبارۀ مهاجران بازگشتۀ افغانستانی از ایران به کشورشان و عوامل تعیین‌کنندۀ آن». نامۀ انجمن جمعیت‌شناسی ایران، 11(22)، 41-10.
عسکری‌ندوشن، ع.؛ روحانی، ع. و قرقچیان، ز. (1398). «بسترهای مردسالارانۀ رویداد ازدواج زودهنگام در میان زنان مهاجر افغان مقیم شهر یزد»، مطالعات اجتماعی ایران، 13(4)، 110-78.
عسکری‌ندوشن، ع.؛ شمس‌قهفرخی، ف.؛ زندی‌ناوگران، ل. و رضایی، م.ر. (1398). «گذری بر جریان‌های اخیر مهاجرت در استان یزد»، فصلنامۀ فرهنگ یزد، 1(1)، 104-83.
کاظمی، س. (1398). «وضعیت اشتغال زنان مهاجر افغانستانی شاغل در کار دستمزدیِ خانگی: یک مطالعۀ کیفی». نامۀ انجمن جمعیت‌شناسی ایران، 14(28)، 140-113.
مرکز آمار ایران. (1395). نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1395، دسترسی آنلاین از درگاه ملی آمار، https://www.amar.org.ir/english/Population-and-Housing-Censuses
میرزائی، ح. (1395). «راهبردهای فرهنگ‌پذیری و بهداشت روانی مهاجرین افغانستانی در شهرک قائم قم (مطالعه‌ای انسان‌شناختی)»، پژوهشنامۀ مددکاری اجتماعی، 3(7)، 245-189.
نصر اصفهانی، آ. (1397). در خانۀ برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران، تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
Abbasi-Shavazi, M. J., and Sadeghi, R. (2016). Integration of afghans in Iran: Patterns, levels and policy implications. Migration Policy and Practice, 6(3), 22-29.
Alba, R., and Nee, V. (2003). Remaking the american mainstream. assimilation and contemporary immigration. Cambridge/London: Harvard University Press.
Alba, R., and Nee, V. (1997). Rethinking assimilation theory for a new era of immigration. The International Migration Review, 31(4), 826–874. https://doi.org/10.1177/019791839703100403
Allport, F. H. (1954). The structuring of events: outline of a general theory with applications to psychology. Psychological Review, 61(5), 281–303.
Bobo, L. (2004). Group conflict, prejudice and the paradox of contemporary racial attitudes. In J. T. Jost & J. Sidanius (Eds.), Political Psychology: Key Readings, (pp. 333–357). Psychology Press. https://doi.org/10.4324/9780203505984-19
Bogardus, E. S. (1933). A social distance scale. Sociology and Social Research, 17, 265–271.
Bogardus, E. S. (1941). Occupational attitudes and values. University of Southern California
Bourdieu, P., and Passeron, J. (1990). Reproduction in education, society and culture (Traslated by Nice, Richard). 2nd edition, Sage Publication.
Boyd, R. L. (2021). Social distance reexamined: european ancestry groups in the early twentieth‐century united states. Sociological Inquiry, 91(3), 559-577. https://doi.org/10.1111/soin.12344
Charmaz, K. (2005). Grounded theory in the 21st century: Applications for advancing social justice studies. In N. K. Denzin & Y. S. Lincoln (Eds.), The Sage Handbook of Qualitative Research (pp. 507–535). Sage Publications Ltd.
Charmaz, K. (2008). Grounded theory as an emergent method. In S. N. Hesse-Biber & P. Leavy (Eds.), Handbook of Emergent Methods (pp. 155–172). The Guilford Press.
Charmaz, K. (2014). Constructing grounded theory. sage.
Citrin, J., Green, D. P., Muste, C., and Wong, C. (1997). Public opinion toward immigration reform: The role of economic motivations. The Journal of Politics, 59(3), 858–881. https://doi.org/10.2307/2998640
Dustmann, C., and Preston, I. (2007). Racial and economic factors in attitudes to immigration. The B.E. Journal of Economic Analysis & Policy, 7(1), 1-39. https://doi.org/10.2202/1935-1682.1655
Ebner, C., and Helbling, M. (2016). Social distance and wage inequalities for immigrants in Switzerland. Work. Employment and Society, 30(3), 436-454. https://doi.org/10.1177/0950017015594096
Esses, V. M., Dovidio, J. F., Jackson, L. M., and Armstrong, T. L. (2001). The immigration dilemma: The role of perceived group competition, ethnic prejudice, and national identity. Journal of Social Issues, 57(3), 389–412. https://doi.org/10.1111/0022-4537.00220
Giles, M. W., and Hertz, K. (1994). Racial threat and partisan identification. American Political Science Review, 88(2), 317-326. https://doi.org/10.2307/2944706
Goldschmidt, T., and Rydgren, J. (2018). Social distance, immigrant integration, and welfare chauvinism in Sweden. Discussion Paper SP VI 2018–102, WZB Berlin Social Science Center.
Gordon, M. J. (1964). Postulates, principles and research in accounting. The Accounting Review, 39(2), 251-263.
Hamilton, D. L., Sherman, S. J., and Ruvolo, C. M. (1990). Stereotype-based expectancies: Effects on information processing and social behavior. Journal of Social Issues, 46(2), 35–60. https://doi.org/10.1111/j.1540-4560.1990.tb01922.x
Hipp, J. R., and Boessen, A. (2012). Immigrants and social distance: Examining the social consequences of immigration for Southern California neighborhoods over fifty years. The Annals of the American Academy of Political and Social Science, 641(1), 192-219.
Jerabek, I., and de Man, A. F. (1994). Social distance among Caucasian-Canadians and Asian, Latin-American and Eastern European immigrants in Quebec: A two-part study. Social Behavior and Personality: An International Journal, 22(3), 297–303. https://doi.org/10.2224/sbp.1994.22.3.297
Kandido-Jakšić, M. (2008). Social distance and attitudes towards ethnically mixed marriages. Psihologija, 41(2), 149-162. https://doi.org/10.2298/PSI0802149K
Kay, A. C., and Jost, J. T. (2003). Complementary justice: effects of "poor but happy" and "poor but honest" stereotype exemplars on system justification and implicit activation of the justice motive. Journal of Personality and Social Psychology, 85(5), 823–837. https://doi.org/10.1037/0022-3514.85.5.823
Koc, Y. and Anderson, J.R. (2018). Social distance toward syrian refugees: The role of intergroup anxiety in facilitating positive relations. Journal of Social Issues, 74(4), 790-811. https://doi.org/10.1111/josi.12299
Koçak, O. (2021). The Effects of religiosity and socioeconomic status on social distance towards refugees and the serial mediating role of satisfaction with life and perceived threat. Religions, 12(9), 737. http://dx.doi.org/10.3390/rel12090737
Kokkali, I. (2007). Spatial proximity and social distance: Albanian immigration in Thessaloniki, Greece, Paper presented at the 3rd LSE PhD Symposium on Modern Greece https://www.lse.ac.uk/collections/hellenicObservatory/pdf/3rd_Symposium/Papers/Kokkali Ifigeneia.pdf
Leino, M., and Himmelroos, S. (2020). How context shapes acceptance of immigrants: the link between affective social distance and locational distance. Ethnic and Racial Studies, 43(10), 1890-1908.
Lieberson, S. (1981). An asymmetrical approach to segregation. In: Peach C., Robinson V., Smith S. (Eds.), Ethnic Segregation in Cities. London: Croom Helm, (pp. 61-82).
Lincoln, Y.S., and Guba, E.G. (1985). Naturalistic inquiry. Sage Publication.
Mills, J., Bonner, A., and Francis, K. (2006a). The development of constructivist grounded theory. International Journal of Qualitative Methods, 5(1), 25-35. https://doi.org/10.1177/160940690600500103
Mills, J., Bonner, A., and Francis, K. (2006b). Adopting a constructivist approach to grounded theory: implications for research design. International Journal of Nursing Practice, 12(1), 8–13. https://doi.org/10.1111/j.1440-172X.2006.00543.x
Nowicka, M., and Krzyżowski, Ł. (2017). The social distance of Poles to other minorities: a study of four cities in Germany and Britain. Journal of Ethnic and Migration Studies, 43(3), 359-378. https://doi.org/10.1080/1369183X.2016.1198253
Pettigrew, T. F., and Tropp, L. R. (2006). A meta-analytic test of intergroup contact theory. Journal of Personality and Social Psychology, 90(5), 751–783. https://doi.org/10.1037/0022-3514.90.5.751
Poppe, E., and Hagendoorn, L. (2004). Social distance of Russian minorities from titular population in former Soviet Republics. In M. Gijsberts, L. Hagendoorn, & P. Scheepers (Eds.), Nationalism and exclusion of migrants: Cross‐national comparisons (pp. 143–156). Ashgate Publishing Limited.
Qian, Z. (2002). Race and social distance: intermarriage with non-Latino Whites. Race and Society, 5(1), 33-47. https://doi.org/10.1016/j.racsoc.2003.12.003
Quillian, L. (1995). Prejudice as a response to perceived group threat: Population composition and anti-immigrant and racial prejudice in Europe. American Sociological Review, 60(4), 586–611. https://doi.org/10.2307/2096296
Raijman, R. (2013). Foreigners and Outsiders: Exclusionist Attitudes towards Labour Migrants in Israel. International Migration, 51(1), 136-151. https://doi.org/10.1111/j.1468-2435.2011.00719.x
Royse, D. D. (2013). Research Methods in Social Work. (8th edition), CA: Brooks/Cole Cengage Learning
Rydgren, J. (2008). Immigration sceptics, xenophobes or racists? Radical right‐wing voting in six West European countries. European Journal of Political Research, 47(6), 737-765. https://doi.org/10.1111/j.1475-6765.2008.00784.x
Shibutani, T., & Kwan, K. M. (1965). Ethnic stratification: A comparative approach. New York: Macmillan.
Simmel, G. (1971). On Individuality and Social Forms: Selected Writings. Chicago: University of Chicago Press.
Stephan, W. G., and Stephan, C. W. (1996). Predicting prejudice. International Journal of Intercultural Relations, 20(3-4), 409–426. https://doi.org/10.1016/0147-1767(96)00026-0
Stephan, W.G., and Stephan, C.W. (2001). Improving intergroup relations. Thousand Oaks, Calif: Sage Publications.
Stephan, W.G., Stephan, C.W., and Gudykunst, W.B. (1999). Anxiety in intergroup relations: A comparison of anxiety/uncertainty management theory and integrated threat theory. International Journal of Intercultural Relations, 23(4), 613–628. https://doi.org/10.1016/S0147-1767(99)00012-7
Stewart, B. D., Von Hippel, W., and Radvansky, G. A. (2009). Age, race, and implicit prejudice: using process dissociation to separate the underlying components. Psychological Science, 20(2), 164–168. https://doi.org/10.1111/j.1467-9280.2009.02274.x
Tajfel, H. (1970). Experiments in intergroup discrimination. Scientific American, 223(5), 96–103.
Tobler, W.R. (1970). Spectral analysis of spatial series. Library Photographic Service, U. of California.
Tucci, I. (2011). National context and logic of social distancing: children of immigrants in France and Germany. In: Wingens, M., Windzio, M., de Valk, H., Aybek, C. (eds) A Life-Course Perspective on Migration and Integration. Springer, Dordrecht. https://doi.org/10.1007/978-94-007-1545-5_7
UNHCR, (2021). Afghan refugee statistics. Online available from:  http://www.un.org.pk/unhcr/Afstatsstat.htm
Walsh, R. N. (1990). The spirit of shamanism. Jeremy P. Tarcher, Inc.
Weinfurt, K. P., and Moghaddam, F. M. (2001). Culture and social distance: A case study of methodological cautions. The Journal of Social Psychology, 141(1), 101-110. https://doi.org/10.1080/00224540109600526
Wolff, K.H. (1950) The sociology of georg simmel. (Translated and edited by Kurt H. Wolff). The Free Press, Illinois.